هرگوشه ای از شور آواز من ، پیدا می شود قصیده ی تو
یک روز پر از خنده های الکی با دلی خون
اشکهایی که پشت لخند خشک می شوند
کاش سیگار پشت سیگار میشد کشید..
دلم و چشمم پشت تمام کفش فروشی ها خشک شده ...
نیستی ولی احساس می کنم هستی و کمکمم نمی کنی اما نگاهم می کنی لبخند می زنی و اشکاتو پاک می کنی...
منم بغضمو غورت میدم و لبخند می زنم ... به همه ی تلخی ها و تلخی های زندگی ...
روز مرد به همه ی مردان عرصه ی زندگیم مبارک
اما پدرم سلام
از آسمان چه خبر؟
مهمانی تمام نشده که برگردی پیشم ؟
پدرم روزت مبارک
مار ببخش نیستم تا دستاتو برام باز کنی و بغلم کنی و گریه کنی بگی دلم برات تنگ شده توله سگ چرا دیر میای ؟!
منم محکم بغلت کنم و سینتو ببوسمت ...
آغوش تو امن ترین جای جهانم بود
تجربه ای دوباره اش شده آرزوی این روزهایم ...
مرا ببخش که دارم بزرگ میشم و تو نیستی ...
مرا ببخش که نمی توانم روزگار را بدون یاد تو سر کنم .........
.................................
روزت مبارک هرکجای دنیا که باشی چه در قلب من چه در آغوش خدا چه زیر خاک..
"پای خودت وایسا ... پای دلت"
----------------------------
پ.ن.1: مرسی شاهین 3>
چند وقته دارم روی یه قطعه سنتور به اسم "مشنو ای دوست" کار میکنم ..
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست | یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست | |
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود | سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست |
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست | در و دیوار گواهی بدهد کاری هست |
نظریه شماره 1 صدرا:
جوان وطن ! تا وقتی که خودت برای خودت عنی نشده ای، خیلی بیجا میکنی به ازدواج و غیره فکر کنی !
- عن /an/ : به آن معنیست که حداقل 30سال داشته باشی، مدرکی خفن و شغلی خوب و درآمدی مکفی داشته و خانه ای (حداقل) اجاره ای بتوانی جور کردن !
- غیره /qeire/ : اعم از دوست دختر/پسر، دوست معمولی، جاست فرند و از این قبیل اشعار :| چرا که دوست دختر/پسر، اولش دوست است و پس از چندی (به قول فردوسی و مربع) چنانت بکوبد به گرز گران که فلان :| و فی الواقع چنان/chOnan/ درگیر (یا غرق) در طرف مقابل شوید که راه پیش و پس به خود بسته دیده و به گا روید ..
سربازی سر ِ بازی ِ سرسره بازی سربازی را کشت
گوسفندی سر ِ بازی ِ گرگم به هوا گرگی را خورد
دست هایی روی آسفالت خیابان ها جان می دادند
بال هایی زیر سایه ی سرد تفنگی بی جان می مرد
برادرا برادرا … حتماً اشتباهی شده اینجا شهر من نیست
برادرا برادرا … حتماً اشتباهی شده این شهر شهر من نیست
Irgendwer hat wohl das Ortesingansschild vartauscht
یکی از تابلوی اسم شهر رو عوض کرده
Das ist nicht meine Stadt, alles sieht heir so anders aus
اینجا دیگه شهر من نیست ، همه چیز یه جور دیگست
Ich erkenne nichts wieder , dort druben zum beispiel , das graue haus..
همه چی غریبه ست ، اون روبرو ، اون خونه رنگیه ، حالا سیاه ست
Das war mal quietschbunt und jetztz tragen sie farben aus der stadt hinaus
دیگه شهر از رنگ خالی شده
Mir schient als ob der himmel sich um ein-zwei meter varschoben hat
انگار آسمون دومتر بالاتر رفته
Alles runde ist eckig, jedes dreieck ein perfektes quadrat
گردی ها گوشه دار شدن و مثلث ها ، مربع های ناب
Die Menschen sind seltsam verformt, sie haben lautsprecher , statt ihrer Ohren
آدما خیلی عوض شدن ، جای گوش ، بلندگو دارن
Und wenn sie reden fallen die worter aus dem himmel ihren hals hinab
وقتی میخوان حرف بزنن ، واژه ها از آسمون تو دهنشون می افته
برادرا برادرا … حتماً اشتباهی شده اینجا شهر من نیست
برادرا برادرا … حتماً اشتباهی شده این شهر شهر من نیست
Bruder , irgendwas lauft falsch hier , das ist nicht mehr meine Stadt
برادرا ! حتماً اشتباهی شده ، اینجا شهر من نیست
Irgendwas lauft falsch hier , das ist nicht mehr meine Stadt
حتماً اشتباهی شده این شهر شهر من نیست
قبلا پستام کوتاه تر بودن ولی ریتشون بیشتر بود !
الآن برعکس شده .. کم پست میذارم ولی وقتی میذارم از زمین و زمان میگم :|
-------------------------------
پ.ن.1: اینم روشیه بالاخره !
روزه گرفتن ..
رمضون امسال هم رسید .. روز اولشم تموم شد و رفت ! 17ساعت گرسنگی و تشنگی :| خیلیا این گرسنگی و تشنگی رو میکشن ! ولی چند نفر روزه هستن ؟ اگه روزه به گرسنه شدنه، زودتر بگین بهم که من برم یه دین درست و حسابی و معقول برا خودم پیدا کنم :/ ولی اگه نیست (که نیست)، بیایم تا دیر نشده و امسال هم 30روز (تقریبا) به روز هایی که روزه (نـ)گرفتیم اضافه بشه یکم فکر کنیم .. به اینکه روزه چیه ؟ .. که هدفش چیه ؟ ... که چرا روزه میگیریم ؟ (یا برای بعضی ها "چرا نمیگیریم ؟") ... که منی که چند وقته نماز نمیخونم روزه گرفتنم چیه دیگه ؟؟ به جز "کاری از روی عادت" چی میشه گفت به این روزه ی من ؟
فکر کردن ..
فکر کردن بد نیست ! به خدا بد نیست :| اگه بد بود، خدایی که کلی آدم مسلمون بهش اعتقاد دارن نمیومد بگه 1ساعت فلان بهتر از 70ساعت فلانه .. بیایم یذره تو زندگیمون فکر کنیم ! میدونم سخته ! میدونم عادت نداریم :| میدونم همه ی کارامون از روی عادته :| از صبحانه ای که میخوریم (یا نمیخوریم) تا نمازی که (نـ)میخونیم و شیری که مادر به بچش میده !! خوابمونم یه جورایی از روی عادته :)) به خدا فکر کردن بد نیست ! فکر کنیم که "? why ? ... how" چرا روزه بگیرم ؟ چرا کتاب بخونم ؟ چرا درس میخونم ؟ چرا اولین انتخابم برق شریف باشه ؟ چرا حتما باید اپلای کنم ؟ چرا نمره برام از زندگیم مهمتره ؟! چرا شریفی باشم ؟ چرا کوه میرم ؟ (اشاره به شخص خاصی نداره :دی) چرا ...... یا چطور آدم بهتری باشم ؟ چطور زندگی راحتتری داشته باشم ؟ ...
175 شهید غواص ..
چه خوشمون بیاد چه نیاد، چه این انقلابو مثل بعضیا بپرستیم چه به سر تا پاش فحش بدیم، چه مجبور به زندگی به اینجا شده باشیم چه انتخابش کرده باشیم، نمیتونیم انکار کنیم که این شهدا پل بین آدما و خدای آدما ان .. که اینا برای هدفشون (هرچی که بوده) جنگیدن .. که اینا انسان بودن .. که امثال من اگه صلابت و مقاومت و صبر و انسانیت و غیره ی اینا رو داشتیم غم نداشتیم .. که من و تو نمیتونیم حتی 1لحظه خودمونو جای اونا فرض کنیم .. :-بغض
" هوای داغ و شرجی جنوب، لباس تنگ و پلاستیکی غواصی که تا زیر لبتو پوشونده، دست و پاهای بسته :|، نمیدونی میخوان چیکارت کنن :-اس، شکنجه ؟ تیر خلاص ؟ نه ! زنده به گور :| :-( -_-، صدای بلدوزرو که میشنوی، صدای دوستات که دارن زیر خاک خفه میشن و هیـــــچ کاری نمیتونن بکنن .. حتی دست و پا هم نمیتونن بزنن :-بغض "
حقش ادا نشد :'( میدونم ... نمیتونم ولی ادامه بدم :( -_- ....
اون لحظه به چی فکر میکنی ؟ به خدا چی میگی ؟ ... دلت با همه ی بزرگیش مامانتو میخواد که پسر جوونشو بغل کنه، ناز کنه، بگه که چیزی نیست .. خواب میدیدی عسلم 3> مامان پیشته :-* .....
دیگه نمیتونم بنویسم :(
خدا ..
خیلی سعی کردم کانسپت خدا رو توی این متن جدا از خودم تصویر کنم .. نمیدونم چقدر موفق شدم !
یه سوال هست که اول از همه باید بهش جواب بدم .. این خدایی که همش میگیم کجاست ؟ کجا بود وقتی اون 175نفر شهید شدن ؟ کجا بود وقتی من (و هر آدم دیگه ی روی زمین که بهش اعتقاد داره) بهش با تمام وجود نیاز داشتم ؟ وقتی که خودش میگه من حتی برای کسایی که بهم اعتقاد ندارن هم فلانم :| این چه خداییه که هیچ کاری به جز توجیه کردن ازش بر نمیاد ؟ تازه همون توجیها رو هم بنده هاش میکنن !! ... صبر صبر صبر ... ندارم دیگه ! پس چی شد اون حرفت که "لا یکلف الله نفسا الا وسعها" ؟!!! یادت رفت ؟
:))) جدیدا هروقت میام باهاش منطقی بحث کنم، اینقدر که سکوت میکنه و حتی مثل بت هم نمیتونه به آدم نگاه کنه عصبی میشم :| ادامه بدم دعوام میشه .. حال و حوصله ی دعوا هم ندارم با کسی که بلد نیست حرف بزنه :/ صرفا خودمو خسته میکنم ..
----------------------------------
پ.ن.1: حالم شده مثل تار بی شهناز ..
پ.ن.2: سفر کرده بودم به سرزمین سکوت .. هنوزم کامل بر نگشتم البته !
پ.ن.3: #لیلی پوت
پ.ن.4: حتما اشتباهی شده این شهر شهر من نیست ...
اینجا به مدت محدود تعطیل است...
-------------------
پ.ن.1: اگه 1سال پیش بود، امکان نداشت بگم "چشم" ... حتی 4-5 ماه پیش ... :-هعی
پ.ن.2: نیاز به یه ریکاوری دارم ... هروقت دستم و فکرم خواست بنویسه چشم ...
پ.ن.3: ممکنه(99%) چندین پست اول رو منتشر نکنم .. -_- :/
یه کار باحال ! :دی
میخوام از اول شروع کنم، 10تا 10تا یا 20تا 20تا پستامو بخونم و از هرکدوم، یکی دو جمله که main idea هستن رو کپی کنم اینجا :)
بیشتر به خاطر یه تحقیقیه که دارم رو خودم میکنم ! میخوام ببینم توی این 5ماه، واقعا اونقدری که ادعاشو دارم ثبات داشتم یا نه !