دعوا دارم اصن :|
- سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۹ ق.ظ
این روزا دستم به نوشتن نمیره ... یعنی اصلا چی بنویسم ؟!
کلا انگار قسمت هم نیست :)) :/ برای مثال الآن باید بین جواب دادن به تو و نوشتن این نوت مسخره یکیو انتخاب کنم ... نوتی که اگه الآن ننویسمش مطمئن نیستم دیگه بنویسمش ... مطمئن نیستم دوباره به سرم بزنه برم وبلاگ آقای مربعو بخونم و وسطش به خودم بگم "گه نخور :| همین الآن باید بنویسی :/" که بعد به خودم بگه "چی بنویسم عاخه ؟ :(" و جوابشو بدم که "تو فقط گه نخور :|" ....
چیز خاصیم ندارم که بنویسما ! صرفا روزمرگی هامو میخوام خالی کنم اینجا ... شاید البته روزمرگی واژهی مناسب منظورم نباشه ... نمیدونم، حال فکر کردن و قشنگ نوشتنم ندارم ! خلاصش میشه همونی که هدف بود از اول برای تولد این بلاگ ... که وسطای کار (شایدم اولاش) گم شد ! فهمیدین "آن روی صدرا" اینجاست .. فهمیدین صدرا اینجا مینویسه ... صدرا هم حالشو نداشت، یا نه ! تو کتش نرفت که این آدرسو داشته باشین و یه جای دیگه ناله کنه ! ترجیح(ه؟) داد ننویسه ... نه که خودشا ! ناخودآگاهش فک کنم اینجوری خواست ... نمیدونم :|
چند روز پیش بود که با رها( ;-) ) حرف میزدم .. یادته ؟ یه چیزی تو این مایه ها میگفتی که "دستت ننویسه ! به درک ! خودت بنویس .. بزار دلت بنویسه 3> فقط شرح بده صدرا ......" دارم گوش میدم به حرفت :)
من ... اممم ... نمیدونم چرا نمیتونم بنویسم ! من ... گم شدم :( آره :| گم شدم .. دیگه نه او-اس (درس کلا) برام مهمه، نه به دوستام اهمیت میدم و کمکشون میکنم و باشون حرف میزنم و ....، نه پولامو جمع میکنم، نه قولامو عمل میکنم(زهرا بیا 50تومنتو بگیر !)، نه درست حسابی سنتور و 3تار میزنم، نه شبا خونه میرم (خوابگاه راحت ترم)، نه .... نمیدونم چیو دیگه نمیکنم ..
شب اول که باهات حرف زدم و ازم ناراحت شدی و اون پیامو دادی و جوابی نداشتم و ... رو یادته ؟ اون شب اگه پویا نبود ... نمیدونم ! خیلی دوستای خوبی دارم 3> از خوابگاهی و دانشگاهی ... همتونو دوست دارم :* از ته ته قلبم :) اون شب لباس پویا خیس شد، ولی دل صدرا خشک شد .. اون شب عمین خواب بود ولی پویا بود .. قبلش توتیا (فقط 3دیقه و تلفنی) یه تریگری برای خالی شدن دل صدرا (هرچند کم) بود ....
فردا شبش امین جون بود ... امین جون همیشه هست 3> ولی صدرا دیگه فقط حرف زد ... فقط غر زد به خودش .. به دوستاش .... به خداش .. راستی! صدرا با خداش قهره ها ! :'( (چرا الآن پویا نیست ؟) صدرا خداشو نمیبینه دیگه ! اون قادر مطلق، اون رحمان رحیم، اون فرشته ی همه کاره ی صدرا، چرا یهو شد جبار ؟!!!!!! اون "حق" به چه حقی حرفشو زیر پاش گذاشت ؟! چقدر دیگه صبر کنم ؟! چقدر دیگه لای این منگنه باشم و هیچی نگم ؟! چقدر دیگه سنگ صبور همه باشم و خودم یه شونه نداشته باشم برای خیس کردن ؟؟؟
یادته خدا ؟ یادته با بندت حرف میزدم و سعی داشتم قانعش کنم "خدا مهربونه" ؟ یادته میگفتم "خدای من به جای جبار رحیمه" ؟؟؟؟ این بود ؟ این بود جواب بندت ؟ چیکار میتونستم بکنم و نکردم ؟ فقط میخوام نشونم بدی :'( اینم ازت بر نمیاد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه چیو میخوای ثابت کنی ؟ این کارات که چی ؟؟ شد یه بار باز کنم قرآنتو و بگی نمیتونم ؟ کوش پس ؟؟؟ کجایی ؟!! همینو میخوای ؟ خوشت میاد بندت دیگه قرآنتو نخونه ؟ خوشت میاد لهمون کنی ؟ آدما رو ساختی که به اندازه ی سوسکایی که تو زندگیشون له کردن بگاییشون ؟ تفریح میکنی ؟
الآن میره میگه بنده هام فقط تا جایی که به نفعشونم منو قبول دارن ...
جمع کن بابااااا !!! خودت مگه نمیگی از تو حرکت از من برکت ؟ مگه نمیگی تو یک قدم بردار فلان ؟؟ مگه نمیگفتی صبر کن فلان ؟!!! پس کجاییییی ؟؟؟؟؟؟؟
-------------------------------------
پ.ن.1: هر کاری میکنین لطفا نیاین نظر بدین که "خدا خوبه" و "اشتباه میکنی" و از این ... شعرا :| یعنی مختارین ! ولی اثر نداره :/
- ۹۴/۰۳/۱۹