حالِ این روزهام
- يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۴۱ ق.ظ
حال روحیم شده مثل نیمهی دوم دیماه 98...
همون روزا که دیروزش یه سری از دوستام بودن و فرداش نبودن...
همون روزا که هر روز صبح با اضطرابِ شنیدنِ یه خبرِ بدِ جدید از خواب بیدار میشدم....
همون روزا که هرر فاکین شب خواب میدیدم.. و هر روز صبح، خستهتر از شبِ قبلش از خواب بیدار میشدم...
همون روزا که حالم اون روزا حال خوبی نبود...
همون روزا که حالم مثل حال عقاب، بی پرواز؛ شکل حال ژوکوند، بی لبخند؛ مثل احوال تار، بی شهناز بود...
همون روزا که دود میشد کلمبیا هر روز، بینِ نخهای پاکتِ کِنتم.....
اون روزا، به پونه و آرش و بقیهی دوستای سفر کردم قول دادم که «زنده میمونم تا یادتون با من زنده بمونه....»
ولی این روزا چی؟
این روزا کسی رو ندارم که بتونم اونجوری بخاطرش به خودم قول بدم که سختیا رو مثل همیشه پشت سر میگذارم و زندگیِ بهتری رو برای خودم و اطرافیانم میسازم....
این روزا نیاز دارم به "صدرای سی و چند ساله" قول بدم...
میدم!
هر روز صبح به خودم یادآوری میکنم که «پسر! این انتخابیه که خودت کردی!! این مسیرِ رسیدن به چیزیه که برات بیش از هر چیز معنی داره...»
بعد خودم از خودم میپرسه که «سخته! ارزششو داره؟»
- داره! :) دووم بیار مَرد!
+ .....
(این مکالمه طولانیتر و خصوصیتر از چیزیه که بتونم و بخوام اینجا بیانش کنم!)
تازه! این وسط کسانی هم هستن که به حضورِ پرانرژیِ صدرا نیاز دارن.. نمیخوام -تا جایی که بتونم- نا امیدشون کنم :)
------------------------------
پ.ن.1: کاش بتونم به اون "فرزانهی لائوتسه" نزدیکتر بشم....
پ.ن.2: باشد که چنین شود...
- ۹۹/۰۴/۲۲
طاقت بیار رفیق💪🏻