خوانندهی عزیز؛
به احتمال زیاد، نه من تو رو به خوبی میشناسم و نه تو منو!
اما میخوام یه چیز رو به قطعیت بهت بگم:
دنبال علاقه و passion ِ خودت برو، تاوانش رو بده، لذتش رو هم ببر :)
یه خلاصهای از خودم برات میگم تا مطمئن بشی که کسی این حرفو بهت میزنه که خودش همین کارو کرده....
منم میتونستم مثل 80% از دوستام (Litterally 80%)، سال 96 بعد از گرفتن مدرک لیسانسم اپلای کنم و خیلی راحت برم کانادا و همون رشتهی کامپیوتر رو ادامه بدم و به جاهای خیلی خوبی هم از نظر اجتماعی برسم! اغراق نیست؛ من توی لیسانس 2تا مقاله نوشتم که توی مجلههای اونور آب چاپ شدن و خیلی کارای دیگه که باعث میشد از نظر رزومه از خیلی از دوستایی پیشتر گفتم بالاتر بودم....
ولی به جاش انتخاب کردم که تغییر رشته بدم به روانشناسی و بخاطرش از خونهیی که توش زندگی میکردم به مدت 8 ماه بیرونم کردن و ........
الآن اون جایی هستم که میتونم به مسیری که تا این لحظه طی کردم نگاه کنم و لبخند بزنم :)
سخت بود؟ خیـــلی! یه جاهایی از شدت فشار عصبی و روانی راهی بیمارستان میشدم که سِرُم بزنن بهم!
میارزید؟ خیــــــــــــلی!!! الآن متاسفانه تعداد خوبی از همون دوستام، دارن ازم مشاوره میگیرن که چطور کاری که انجام میدن رو دوست داشته باشن!! یا چیکار کنن که به کاری shift کنن که دوستش دارن؟!
سخن کوتاه؛
تو هم میتونی :)
انجامش بده...
خسته از یه روز سنگین کاری رسید دم در خونه...
در ماشین رو بست و راننده بعد از لحظاتی که مسافر بعدیش رو قبول کرد، راه افتاد.
بعد از چند لحظه به خودش اومد و خودش رو توی خیابون تاریک تنها دید!
ته موندهی انرژیش رو جمع کرد و به سمت در ورودی حرکت کرد...
با کلیدِ توی قفل کمی بازی کرد تا بالاخره بپیچه و قفل در رو باز کنه!
سی و سه تا پله رو بالا رفت و بالاخره وارد خونه شد..
توی تاریکی رفت توی اتاقش و با همون لباسهای بیرون، روی تختش ولو شد!
ذهنش پر از سوال بود...
اگه فقط 1 روز دیگه زنده باشی چیکار میکنی؟
خیلی دوست داشت بگه "دقیقا همین کارایی که امروز کردم!"
اما میدونست که با وجود اینکه کارش رو خیلی دوست داره، ولی کارهایی وجود دارن که به بهونهی "وقت دارم"، "حالا دیر نمیشه" و "فعلا اولویتهای بالاتری دارم" و امثالهم به تعویقشون انداخته........
مثلا با دوستای سراسر دنیاش با واتساپ تماس تصویری بگیره و باهاشون گپ بزنه و دم آخری خدافظی کنه.
یا اینکه بشینه یکی دوتا از کتابایی که همیشه دوست داشت بالاخره یه روز بخوندشون رو بخونه.
یا حتی خیلی وقت بود که تنها کافه نرفته بود و با قهوه و سیگارش، کتاب نخونده بود.
حتی شاید به جای وینستون آشغالی، مارلبرو میخرید این دفعه!!
اما نه! همهی این کارها مال گذشتهن!
تنها کاری که توی "تنها روزِ باقیمونده از زندگی"ش دوست داشت انجام بده بودن با عشقش بود.....
نه که لزوما کار خاصی بکنه!!
همین که کنارش باشه و ببیندش و ببویدش و لمسش کنه و ببوسدش براش کافی بود...
1 روز کامل!
1 روز بدون هیییچ وقفهای!
حتی گوشیش رو هم خاموش میکرد تا کسی نتونه تمرکزش رو لحظهای از روی دلدار دور کنه....
آره! این شد کاری که اگه یه روزی واقعا بفهمه فقط 1 روز دیگه زندهس انجام میده.
حالا میتونست با خیال راحت بخوابه..
آخه فردا، صبح تا شب پشت به پشت جلسات کاری مهمی داشت..............
همیشه تلاش کن تا در تعامل با آسمان و زمین،
و جزء جدایی ناپذیر آنها باشی؛
آنگاه جهان در نورِ حقیقیِ خود بر تو آشکار میشود.
خودخواهی محو میشود
و قادر خواهی بود با هر حملهای یکی شوی...
اگر قلب تو آنقدر بزرگ باشد تا حریفان را در بر گیرد،
آنگاه میتوانی به حقیقتِ وجودیِ انها پی برده
و از حملاتشان اجتناب کنی.
زمانی که آنها را در بر گیری،
خواهی توانست آنها را در مسیری که از آسمان و زمین به تو الهام میشود، هدایت کنی...
---------------------
پ.ن.1: به نظرتون از چه کتابیه؟ :))
پ.ن.2: این روزها به شدت سرم شلوغه! کتاب خوندن و مقاله نوشتن و مشاورههایی که هر هفته به تعدادشون اضافه میشه... ترم جدید هم که از هفتهی دیگه شروع میشه و فقط خدا میتونه به دادم برسه :))) با این حال، خوندن شعر یا کتابهایی مثل هنرِ صلح (آیکیدو) و تائو یه کم ذهنمو از فضای کلیِ روزم دور میکنه و آرومش میکنه :)
فنون از چهار ویژگی بهره میبرند
که بازتابِ جهان ما هستند..
بسته به شرایط، بایستی:
سخت، همچون الماس؛
منعطف، مانند درخت بید؛
شناور چون آب
و تهی مانند خلا باشی....
اگر حریف مانند آتش حمله کرد،
چون آب، آن را مهار کن؛
به کلی جاری و انعطافپذیر باش.
آب در ذاتِ خود
هرگز با چیزی برخورد نمیکند و نمیشکند.
برعکس، آب هر حملهای را بیخطر میبلعد :)
------------------------
پ.ن.1: موریهه اوئهشیبا، پایهگذار هنرِ رزمی ژاپنی به نام آیکیدو یا هنرِ صلح، شیوهای عاری از خشونت برای پیروزی ارائه میدهد.... آموزههای او الهامبخش و گواه آن هستند که راهِ واقعی جنگجو ریشه در نوعدوستی، خرد، شجاعت و عشق به طبیعت دارد.
در بیعملی عمل کنید.
بدون تلاش کار کنید.
کوچک را بزرگ شمارید
و کم را زیاد.
با "سخت"، هنگامی که "ساده" است رودررو شوید.
کارهای بزرگ را به قطعات کوچک تقسیم کنید
و سپس آن را به انجام برسانید.
وقتی فرزانه به مشکلی برمیخورد،
متوقف میشود و خود را وقف مشکل میکند.
او به رفاه دلبسته نیست؛
پس مشکلات برایش مشکل نیستند...
-------------------------
پ.ن.1: لامذهب انگار داره با خودم صحبت میکنه!
اگر برای خشنود بودن به دیگران وابسته باشید،
هرگز خوشنودِ حقیقی نخواهید بود.
اگر شادیتان به پول و ثروت وابسته باشد،
هرگز با خود شاد نخواهید بود.
از آنچه دارید راضی باشید
و زندگی را همانگونه که هست، جشن بگیرید...
وقتی درک کنید هیچ کاستی و نقصانی وجود ندارد،
تمام دنیا متعلق به شما خواهد بود..
کمال واقعی، نقص به نظر میآید.
فرزانه اجازه میدهد آنچه که باید، رخ دهد.
او به رخدادها، آنطور که میآیند شکل میدهد.
او از راه قدم بیرون مینهد
و اجازه میدهد تائو خود سخن بگوید..
عمیقا به سازوکار این دنیا بیاندیش،
به سخن خردمندان گوش کن و هرآنچه را که خوب است، برگزین.
با بنا نهادن بر اینها، درب مختصِ خود به حقیقت را بگشا.
حقیقتی را که پیش چشمان توست، از دست نده.
ببین که چگونه آب در نهر، به نرمی و آزادانه، از میان درهها و بین صخرهها در جریان است.
همچنین از کتابهای آسمانی و انسانهای فرزانه بیاموز.
همه چیز، حتی کوهها، رودها، گیاهان و درختان، بایستی مربی تو باشند.
هرگز فرصت آموختن از صدای خالص نهری کوهستانی را که بر صخرهها میخروشد از دست نده.....
----------------------
پ.ن.1: از کتاب هنر صلح: آیکیدو - موریهه اوئهشیبا
ذهن خود را از همهی افکار خالی کنید
بگذارید دلتان آرامش یابد...
ناآرامی موجودات را مشاهده کنید
و در بازگشت آنها دقیق شوید.
هر موجودی در این جهان،
به ماوایی یگانه باز میگردد.
بازگشت به این ماوا، آرامش یافتن است...
اگر این ماوا را نمیشناسید،
در اندوه و سردرگمی به این طرف و آن طرف میخورید.
اگر بدانید از کجا آمدهاید،
ظرفیت تحملتان به طور طبیعی بالا میرود..
بینیاز، سرگرم، مهربان همچون مادرِ بزرگ
و باشکوه همچون پادشاهان میشوید...
غرق در حیرتِ تائو،
از آنچه زندگی برایتان به ارمغان میآورد خوشنودید
و چون مرگ فرا رسد، آماده.. :)
http://midnighthymn.blog.ir/post/413/scent-of-the-life
-------------------------------
پ.ن.1: دقیقا 200 تا پست قبل! :)
داشتم دنبال یه جملهی بخصوص از کتاب "وقتی نیچه گریست" از "اروین یالوم" میگشتم، این قسمتهاش به چشمم خورد و حیفم اومد نذارمشون اینجا:
------------------------
پ.ن.1: چندتا عبارتِ عمیقِ دیگه هم توی صفحهی اینستام هست... توی هایلایتهای با اسم "کتاب" ذخیرشون کردم :)
پ.ن.2: تک تک این جملات رو میشه ساعتها و حتی روزها بهشون فکر کرد....
پ.ن.3: اون حرفی که میخواستم بزنم کلا کنار رفت! تو پست بعدی درموردش صحبت میکنم... شاید!
تصمیم داشتیم بریم بام، شام بخوریم، یه کم شهرو نیگا کنیم، برگردیم، هرکی بره سر خونه و زندگی خودش... ولی یه داییای زنگ زد، یه نگرانیای استارت خورد، شام رو خورده و نخورده سرِ خر رو کج کردیم سمت پایین، شهرو نیگا نکردیم، برگشتیم، هرکی رفت سر خونه و زندگی خودش...
یه کم قبلترش... تصمیم داشتیم یه جلسهی 2 ساعته داشته باشیم، کوچینگش کنم، کارایی که باید انجام میداد تو این دو هفته رو بررسی کنیم، یه مقدار آموزش، یه مقدار صحبت کنیم، هرکی بره سر خونه و زندگی خودش...ولی یه هدیه بهم داد، کلی حال کردم، توی کمتر از 2 ساعت هرچی حرف داشتیم رو زدیم، آموزش رو انداختیم برای جلسهی بعد، اون رفت سر خونه و زندگیش ولی من رفتم سراغ زندگیم :)...
یه کم بعدترش... تصمیم داشتم برسم خونه، یه چای بخورم، یه کم تو تلگرام باشم تا شرایط مناسب بشه، بگیرم بخوابم -یا فیالواقع از خستگی بمیرم :دی- .... ولی رسیدم خونه، دیدم آویشن دم کرده مادر :)، آویشن خوردم، یه کم تو تلگرام موندم تا شرایط مناسب بشه، دیدم دلم میخواد بنویسه...، نوشت، معلوم نیست در ادامه چی بشه! :)
میخوام اینو بگم که
ممکنه شرایط طبق چیزی که پیشبینی کردی پیش نره! ممکنه شرایط به هر دلیلی از کنترلت خارج شه! به چیزی که تو ذهنته نچسب لعنتی :)
ممکنه اتفاقایی بیفته (مثل یه تماس، یه هدیه، یه مادری که آویشن دم کرده، یه هرررررچی!) که پیشبینیشون نکردی... خب که چی؟! :)
تو هنوزم میتونی از تجربهای که داره به این نابی برات اتفاق میفته لذت ببری.... با همهی هیجانات مثبت یا منفیای که توی لحظه داری تجربه میکنی....
آیا نگرانی حس خوبیه؟ آیا دوست نداشتیم بریم بالای بام و شهرو ببینیم؟ معلومه که دوست داشتیم! ولی مهمتر چیه؟ مهمتر چی بود؟ در لحظه، با درنظر گرفتن همهی شرایطِ جدیداً به وجود اومده، تصمیمت چیه؟
این مدل تصمیمگیری نیاز به آگاهی زیادی داره... اینکه به تصمیمات قبلیت نچسبی و شرایط رو در لحظه درنظر نگیری و ..... ولی نتیجهش لزوما مثبته :)
من الآن راضی نیستم؟ چرا! حقیقتا خسته و راضیام همزمان...
آیا امکان نداشت راضیتر باشم در این لحظه؟ این چه سوال احمقانهایه آخه؟! :))))
شب بخیر :)
------------------------------
پ.ن.1: همهی این حرفایی که توی این پست زدم، برگرفته از نگاهیه که ACT یا همون Acceptance and Commitment Therapy یا همون درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد بهم هدیه داده....
پ.ن.2: نگاهی که بهم میگه «به این فکر کن که با پذیرش شرایط موجود، چه چیزی برات ارزشمنده و تعهدت رو پای اون چیز بذار و پاش واستا» :)
خواستم چند تا فیلمی که اخیرا دیدم و خوب بودن و تعریف کنم که ترغیب شین برین ببینین، برق رفت، لپتاپ هم باطری نداشت، همهش پاک شد :|
حالا تا جایی که حال دارم دوباره مینویسم...
اول از همه "V for Vendetta"... داستان یه مردِ جوکر-مسلک که یک آرمان درمورد عدالت داره و اون ایده رو انقدددر خوب و درست و کامل اجرا میکنه که آدم دلش میخواد آرمانهاشو بده به آقای V تا براش انجامشون بده :" در کنار داستان واقعا قوی، دیالوگها و بازی ناتالی پورتمن فیلم رو به اوج میرسونه :)
دوتا دیالوگ ازش نقل میکنم و حرفم تمام:
وی:«من اطمینان میدم که به شما آسیبی نخواهم رساند.»
ایوی:«تو کی هستی؟»
وی:«کی؟ بهتره بپرسیم چی هستم! کسی که به وظیفه اش عمل میکنه، مردی با نقاب»
ایوی:«خب، اینو که میبینم.»
وی:«البته که میبینید. من در مورد قدرت بینایی شما تردیدی ندارم؛ من تنها در مورد تناقض سوال از یک مرد نقابدار درمورد هویتش صحبت میکنم.»
دومیش فیلم "The pianist" ه که ظاهرا یک داستان واقعی درمورد جنگ جهانی دوم و یک پیانیست یهودیه... اونم واقعا فیلم قوی ایه ولی ناراحت میشین احتمالا :)) آدرین برودی برای این فیلم، اسکار نقش اول مرد رو گرفت فکر کنم (حال ندارم سرچ کنم مطمئن شم :دی)
سومین فیلمی که اخیرا دیدم "se7en" بود. مال سال 1995 ه! برد پیت، مورگان فریمن و کوین اسپیسی با کارگردانی دیوید فینچر 3> 3>
درمورد قاتلیه که مقتولهاش هرکدوم یکی از هفت گناه کبیره رو انجام دادن... شکمپرستی، طمع، تنبلی، خشم، غرور، شهوت و حسادت..
اینم فوقالعاده بود.... :|
توی این مدت فیلمهای "انجمن شعرای مرده" و دو-سه تای دیگه رو هم برای دومین بار دیدم :))
---------------------
پ.ن.1: سر کلاس روانشناسی احساس و ادراک، درحال تلاش برای تمرکز کردن :"
پ.ن.2: لعنت به اداره برق :)) کلی تعریف کرده بودم از هرکدوم فیلما :|
پ.ن.3: کامنتها رو هم ببینید! کلی فیلم خوب توشمعرفی شده :)
پیش نوشت1: مدت زیادی بود که چندتا ویدیوی TED توی قسمت saved message ِ تلگرامم داشتن خاک میخوردن! بالاخره زمانی از این قرنطینه رو برای دیدن اونا استفاده کردم و شد آنچه شد...
پیش نوشت2: اگه غلط تایپی یا املایی دیدین لطفا بهم خبر بدین :)))
----------------------------------
یه نکتهای! اینا لزوما TED نیستن!! کلا برای سهولت به هر نوع سخنرانیای اینجا تد گفتم تا حالا :))
How to be fearless By learning from Tommy Shelby:
How to be popular as an introvert like Keanu Reeves:
Define what does not matter to you.. Free up spacefor what really matters!
Think of yourself less without thinking less of yourself
How to never be boring in conversation By learning Tom Hanks:
----------------------------------
پ.ن.1: تایتلها رو سرچ کنین، اگه دوست داشتین :)
پ.ن.2: برای مثال، این 3تا ویدیو کلا هیچکدوم TED نبودن! یه کانال تو Youtube بود که اینجوی یه سری نکته داشت میگفت...
پیش نوشت1: مدت زیادی بود که چندتا ویدیوی TED توی قسمت saved message ِ تلگرامم داشتن خاک میخوردن! بالاخره زمانی از این قرنطینه رو برای دیدن اونا استفاده کردم و شد آنچه شد...
پیش نوشت2: اگه غلط تایپی یا املایی دیدین لطفا بهم خبر بدین :)))
----------------------------------
5 Rules for the rest of your life - Matthew Mcconaughey
----------------------------------
پ.ن.1: تایتلش رو سرچ کنین، این ویدیو رو ببینین!
پیش نوشت1: مدت زیادی بود که چندتا ویدیوی TED توی قسمت saved message ِ تلگرامم داشتن خاک میخوردن! بالاخره زمانی از این قرنطینه رو برای دیدن اونا استفاده کردم و شد آنچه شد...
سهتای دیگه رو اینجا میخوام خلاصهای ازشون بذارم تا بماند برای آیندگان :))
پیش نوشت 2: اگه غلط تایپی یا املایی دیدین لطفا بهم خبر بدین :)))
----------------------------------
for Deep Working
Know 5 things:
and the todays last but not the least:
principles of a philosophy for a happy life:
and know that being brave, isn't suppose to be easy!
پیش نوشت1: مدت زیادی بود که چندتا ویدیوی TED توی قسمت saved message ِ تلگرامم داشتن خاک میخوردن! بالاخره زمانی از این قرنطینه رو برای دیدن اونا استفاده کردم و شد آنچه شد...
یکیش انقدر خوب بود که توی اینستام پیشنهاد کردم ملت ببینن... جسارت نمیکنم که خلاصهش کنم!! (توی پینوشت اسمش رو میگذارم..)
دوتای دیگه رو اینجا میخوام خلاصهای ازشون بذارم تا بماند برای آیندگان :))
پیش نوشت 2: اگه غلط تایپی یا املایی دیدین لطفا بهم خبر بدین :)))
----------------------------------
8 نکته برای موفق شدن توی کار:
نکاتی که همهی جوانها باید برای کارشون بدونن (گری وینرچاک):
------------------------------------
پ.ن.1: Why I'm done trying to be man enough - Justin baldoni
پ.ن.2: اگه گری وینرچاک رو نمیشناسین یه سرچ درموردش بزنین :)) آدم بی اعصاب ولی باحالیه، ضمن اینکه حرفاشم خوبن واقعا....