دیدمت، بوئیدمت، بوسیدمت در خواب
دردمی، درمانمی، شادیِ منِ بیتاب
تو در منی.... من، بی تو، شبیهِ درختِ بی بهارم.... دلتنگ، سرد، لخت..
تو، در منی... حتی اگر خودت نخواهی! حتی اگر خودت ندانی...
تو در منی.... در خوابِ من، در بیدارِ من... حتی اگر دور باشی... دورترینِ جغرافیا، میتواند نزدیکترینِ دنیای احساس باشد... حتی اگر این احساس دوطرفه نباشد!
اصلا بهتر که نباشد! بهتر که نباشی.... اگر باشی که نمیتوانم بپرستمت!
وقتی که بودی، دوستت داشتم... نه! عاشقت بودم... نه! عاشقترین بودم در تاریخ....
حالا که نیستی ولی.... نیستم! نه که عاشق نباشم، عاشقترین نباشم! دیگر "من"ی نیست که بخواهد عاشق باشد یا نباشد!
هرچه هست تویی.... هرآنچه من بود، عشق شده... تنها خواب و خیالی از من باقی مانده که در آن هم، "تو"یی هست و "من"ی نیست.....
میدونی؟ لبخند تو، لبخند منه :)
دردا دردا دردا فریادا یادآ یادآ
دردا دردا دردا درمانا مانا مانا
گر دردا دردا دردا سربازا بازآ بازآ
دردا دردا دردا فریادا یادآ یادآ
---------------------------------
پ.ن.1: بداهه گفتم، بداهه بخونینش :)
پ.ن.2: 2/دی/98؛ ساعت 15:30؛ آخرین جلسه از کلاس روانشناسی رشد :))))
رها از قیل و قال دنیای دون
پر از نور، آگاهی؛ جنون
به هر پرسش بی جوابی جواب
ز هر حالت بیقراری برون
وجودش سراسر پر از سود و جود
چنان کودکی غوطهور در وجود
درون جهان؛ درک یک بودنش
همانی که بودیش، کامل مینمود...
این خدا، قهرمان؛ این زمان
درونت نشسته، درونت عیان
که تا بشکنی خود و جویش کنی
بگردی ز پیریِ خود جاودان
------------------------------
پ.ن.1: واگویههای یک ذهن فراری از کلاس روانشناسی عمومی؛ 4/آذر/98
پ.ن.2: مشخصا شبیه شعرهای قبلیم راحت و روان نیست، ولی بعنوان اولین شعر رسمیم که قرار بود وزن و قافیه داشته باشه دوستش دارم :)
پیش نوشت: فکر کنم 26 آبان بود که چند ساعتی توی خونه تنها بودم... یهو هوس سنتور زدن کردم اما دلم آهنگایی که بلد بودم رو نمیخواست... انگار چیزی آمادهی تولد بود... :)
-----------------------------------
بیست و هشت.
تنهایی
آرامش
غلیان
ناگاه دیدم جلویش هستم
پس شروع به نواختن کردم....
نواختن از تلاطمهایم
از دریای مواجی که درونم بود
از درون مواجی که دریایم بود
از دریای درونی که مواج شده بود....
هرچه بود را درونش ریختم
یک برونریزیِ بزرگ
یک لایروبیِ عمیق
یک رهاییِ آرام.... :)
دیدمت
تو را
و تو را
و همهی شمایانِ دیگر را...
دیدمتان
گفتمتان
از حالم
از احوالم
دلم فریاد میخواست ولی در انزوای خویش
پس با یارِ موزونم مشورت کردم
و او مرا ترجمه کرد
و شمایان مرا شنیدید...
و شمایان مرا فهمیدید...
و شمایان مرا بوئیدید....
و من؟
لبخند با چشمانی بسته... :)
وقتیه که 60دقیقه بی وقفه میتونی چیزایی بزنی که قبلا هیچکس نزده و میدونی که بعدا هم هیــچکس نمیتونه عینشو بزنه :-)
البته به شرطی که قابل گوش کردن باشه :))) که اگه نباشه نمیتونی 60دیقه تحملش کنی :دی
-----------------------
پ.ن.1: امشب اولین شبی بود که "سنتور" زدم ! :-peace :)
رابطه ی آلات موسیقی با زندگی ! :
امروز اولین آهنگ عمرم رو ساختم و با سنتور زدم :)
--------------------------
پ.ن.1: 3تار رو هنوز مسلط نیستم ... به امید روزی که با 3تار هم آهنگ بسازم :)
پ.ن.2: اسم آهنگم هم "چهار مضراب صدرا" هستش :دی
پ.ن.3: هنوز ریزه کاری ای روش انجام ندادم :-شای :)) هنوز کار داره 3>