بداهه
- سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۰۹ ب.ظ
پیش نوشت: فکر کنم 26 آبان بود که چند ساعتی توی خونه تنها بودم... یهو هوس سنتور زدن کردم اما دلم آهنگایی که بلد بودم رو نمیخواست... انگار چیزی آمادهی تولد بود... :)
-----------------------------------
بیست و هشت.
تنهایی
آرامش
غلیان
ناگاه دیدم جلویش هستم
پس شروع به نواختن کردم....
نواختن از تلاطمهایم
از دریای مواجی که درونم بود
از درون مواجی که دریایم بود
از دریای درونی که مواج شده بود....
هرچه بود را درونش ریختم
یک برونریزیِ بزرگ
یک لایروبیِ عمیق
یک رهاییِ آرام.... :)
دیدمت
تو را
و تو را
و همهی شمایانِ دیگر را...
دیدمتان
گفتمتان
از حالم
از احوالم
دلم فریاد میخواست ولی در انزوای خویش
پس با یارِ موزونم مشورت کردم
و او مرا ترجمه کرد
و شمایان مرا شنیدید...
و شمایان مرا فهمیدید...
و شمایان مرا بوئیدید....
و من؟
لبخند با چشمانی بسته... :)
- ۹۸/۰۹/۰۵
بح بح خیلی هم زیبا
قشنگ اصطلاحات روانشناسانه موج میزنه توش ها:)))