توی دبیرستان، تو المپیاد یه مدل سوالایی بود که یه تعداد آدم میشینن دور دایره، بعد با یه ترتیب خاصی فلانشون میکنن این آدما رو، بعد بهمان را ثابت کنید !! :دی
امروز سر کلاس زبان 9نفر بودیم، بعد استاده اومد از نفر اول یه سوالی کرد، بعد یکی رو جا انداخت از من سوال کرد، بعد 2نفر رو جا انداخت از بعدیشون سوال کرد، بعد ...... هروقت هم به ته میرسید mod میگرفت میپرید اول صف :))))
بعد ما 3تا بدبخت شدیم :)) هی نوبت به ما میفتاد :
1, 3, 6, 1, 6, 3, 1, ....
بعد من به 2تا چیز رسیدم: یکی اینکه این خودِ خودِ bugه :))) یکی هم اینکه میشه ازش یه سوال تپل المپیادی در اورد :)
دیشب پروژه ی OS یا همون operating systems بود .. خیلی حال میده وقتی یه تمرین یا پروژه ای رو 5دقیقه قبل از ددلاین تحویل میدی :پی
2 روز بود میرفتم خوابگاه ... سخت بود لامصب !! تنهایی نمیشد جمعش کرد :| جمعه که رفتم 3نفر بودیم ! ولی دیشب 7نفر داشتیم روی لپتاپ هامون با بیشترین سرعتممکن کد میزدیم :)) خیلی حال داد :دی مخصوصا اینش حال میده که به دید هر ناظر خارجی ای ما داشتیم کارای خیلی خفنی میکردیم :))) فقط خودمون میدونستیم که کار خیلی خاصیم نمیکنیم و همش جو دادن بچه هاست :دی
این 2روز، شبی 4-5 ساعت خوابیدم !! شاید برای خیلیا 5ساعت زیاد باشه و اوکی باشن با این عددا ... ولی منی که حداقل 8ساعت نیاز بدنمه امروز خیلی خوابم میومد :))) و نکته ی جالب اینجاست که هنوزم بیدارم :دی
فردا قراره بریم پردیس قلهک فیلم ببینیم :) روز خوبیه ایشالا ...
اینم یه چیز رمزی که فقط یک نفر بفهمه منظورمو :پی :
پی-ام قبلی این : "نگو دیگه ... :-شاااای" ;-)
همین یک نفر پروژه-دار
باید شرطی بشی! شرط گذاری، مراقبت، حساب و کتاب:
هر روز صبح: شکر خدا، قول(که این کارو میکنم/نمیکنم)، حتما عمل کن، مراقبت(که زمین نخوری)، مراررت :)) (همون استمراره ... یعنی که اگه زمین هم خوردی، پاشو و ادامه بده ...)
داستان سقراط رو که شنیدین ؟ :) که یکی بش میگه یه خبری دارم، میگه درسته ؟ نیکی ای توش هست ؟ مفیده دونستنش ؟ پس نگو ! (خلاصه ی خلاصه ی خلاصه بود این :)))) به این میگن مراقبت ...
ماه رمضون بود ... اون شب بیدار بودم ! خوابم نمیبرد یعنی .. شاید نباید میبرد :) دیدمش باز :پی حرف زدیم ! خیلی ... (بازم که خودتو داری میگی !!!! :|)
آره ...
فهمیدم که دوستام چقـــــــدر میتونن با من متفاوت باشن !! برای مثال آقای "فتوحِ فتوحامیری" که تو فصل1 سر کلاس زبان عمومی باهاش آشنا شدم ... یا آقای مسلمان(خورسندِ مسلمان) یا خیلیای دیگه ... و البته اینم فهمیدم که میشه آدمایی پیدا کرد که شبیه خودت باشن :) مثلا شازده، بیلی، حتی سرمه و لیلی ! و البته در صدر همشون فریبا بانو :) 3> *
فهمیدم که اینکه همه میگن به دوست نمیشه اعتماد کرد یا میگن نسل آدم خوب منقرض شده یا یا یا ... دروغه ! دروغ محض :)
یه چیز دیگه هم فهمیدم توی این فصل .. اونم اینکه قضاوت زشت ترین، کثیف ترین، بد ترین و همه ی صفت های اینجوری ترین کاریه که میتونی در حق یه آدم بکنی :|
:)) یاد پروژهی جاوا افتادم :))) جون به جونمون کنی شریفی ایم :دی
کم کم یه بو هایی داره میاد ... DANGER ... :دی
همین یک نفر قصه-گو :)
این کلاسا به درد نمیخورن(!) مگه اینکه خیلی مشتاق موفقیت باشی!
خلاقیت!
همیشه راهی جدید برای رفتن هست ... خودتو محدود نکن :)
جور دیگر دیدن اولین گام خلاقیته !
سعی کن این 6تا نقطه رو فقط با 3خط و بدون برداشتن خودکار ببینی: 0 0 0
0 0 0
3 نکتهی طلایی:
خیلی وقته راجع به دانشگاه حرف نزدم ! الآن میخوام بزنم :) :پی
این ترم رو هم دوست دارم .. امید که تا آخر هم دوست بدارمش :)) درساش خوب درسایی اند :پی ددلاین ها و میانترم هاش هم رو هم نیستن هنوز خدا رو شکر :) با اینکه یه کم دیر دارم شروع میکنم درس خوندن رو، بازم راضیم و فک کنم میشه بدون فشار زیادی جمعش کرد ..
2 هفتس که مشغله های دیگه ای سرمو گرم کرده بودن ... کم کم دارم جمع میکنم خودمو .. زودتر از این نمیشد واقعا ! کاش دیرتر از اینم نشه :)
دانشگاهو دوست دارم .. دوستامو، چیزایی که توش بدست اوردمو .... من خوش شانس بودم واقعا !! 3>
بریم به امید یه ترم خوب :)
همین یک نفر دانشگاه-دوست!
فصل دوم بهتر شروع شد !
اولین باری بود که میخواستم انتخاب واحد کنم .. بر خلاف همه که استرس داشتن و از 7 صبح بیدار بودن من اصلا یاادم رفته بود :)) تو راه رودهن به تهران بودم که ساعت 9:05 اینا یادم افتاد :)))) زنگ زدم یحیی* برام واحدامو بگیره ! گرفت تا جایی که میشد :)
البته کلا فصل 1 و 2 بلد نبودم دانشگاهو ... گیج بودم ... نمیدونستم که برای نمره گرفتن باید استاد خوب انتخاب کنی، میتونی بری پیش استاد و با حرف زدن ازش نمره بگیری یا کلی چیز دیگه :|
امروز عجیب بود !
10 یونی بودم / رفتم آموزش که برگه اشتغال به تحصیلی که هفته ی پیش درخواست داده بودمو بگیرم / گفت نیمده !!!!! / گفتم ینی چی ؟! 4 روزه درخواست دادم !! / گفتا پروفایلتو نگا کن :)) / رفتم پول بریزم به حساب مولود جهت بلیط کنسرت / نداشتم اندازه ی کافی :| / هرچی تو جیبم بودو ریختم تو حسابم که اونو واریز کنم :| / کردم :)) / رفتم دانشکده، ابی گفت بریم املت / رفتیم ! / دویدم برگشتم دانشکده که برسم به شروع کلاس OS ساعت 10.5 / کلاس 20 دیقه دیر شرو شد و منم باید 11 میرفتم جلسه ی تی-ای های جاوا / کلاس که کلا پیچید :| / رفتم جلسه، استاد خودش 11:20 اومد ::|||||| / کل جلسه هم به توجیه کردن استاد گذشت !!!! :دی (به جای اینکه استاد بگه چی میخواد ازمون، ما میگفتیم چیا باید بخواد :)) ) / 12 رفتیم ناهار / خیلی حالم خوب نبود ... / بگذریم ... / بعدشو یادم نیست و حال هم ندارم مرور کنم ..
نگو "من از 94/1/1 شروع میکنم" :| امروز همون فردا ایه که دیروز وعدشو میدادی :)) به محض تعیین هدف شروع کن رسیدن بهشو ..
((( "آقااااا همه بر علیه منن :| همه چیز میخواد منو عقب بندازه :/ وقتی نخواد بشه نمیشه و ..." خفه شو بابااااا
موانعتو بنویس ببینم !! :| بیشتر از 5تا شمردی بهت 1000000000000000000000 پول میدم :| )))
موانعتو بنویس .. میفهمی که زیاد نیستن .. میتونی روشون فکر کنی، حلشون کنی ....
در دام آینده نگری اسیر نشو ... یعنی که امروزتو به امید فردای خوب از دست نده ...
2نکتهی نهایی :
1) انسانهای موفق بیشتر شکست میخورند
2) موفق ها != تسلیم ها
همین یک نفر کلاس-موفقیت-برو !!
-----------------------------------
پ.ن.1: مرجع: کلاس "انسان موفق، دکتر فرهنگ، پاییز 92، شریف"
پ.ن.2: این مطلب پیشنیاز چیزی نـبود که بعدا میخوام بگم :)))
پ.ن.3: جلسهی 3 ایشالا به زودی آپ میشه :)
اهدافتون رو بنویسین رو کاغذ و بزارینشون در معرض دید ..
چرا ؟
چون: 1) بازخوانی => اصلاح مجدد و تکامل هدف
2) تکرار => ایجاد فرمان در ناخودآگاه
3) (همسو شدن با قوانین کائنات)، قانون خلا : ذهنت رو از ایده ها خالی کن تا باز پر بشه :)
4) ؟؟؟ :))
مقصد، ارزش، هدف:
کلا ما آدما خوب میدونیم که "چی نمیخوایم" ولی نمیدونیم که "چی میخوای خوب ؟ :|"
فک کــــن !! بری مغازه، بگی آقا من اینو اونو اونیکی و ..... اینا رو نمیخوامااا !!! میگه خوب به من چه !! :/ چی میخوای خوب ؟
کلا داستان اینه که مبتونی رانندهی ماشین زندگیت باشی، یا مسافرش ... :) امثال ما تا حالا خیــــــلی جاهاش مسافر بودیم :| "بابام میگه دکتر شم" "مامانم میگه اپلای نکنم/بکنم" "زنم اینجوری میخواد" "شوهرم فلان ..." و غیره و غیره و غیره ... خودم چی ؟!! به درک ؟! جوک میگی ؟ :))
تعاریف:
مقصد: خواستهی ما از تمااام زندگی در یک کلمه.
ارزش: زمینههای رسیدن به مقصد رو که تعیین کنی، میشن ارزش
هدف: خواستهای بسیار روشن و دقیق، که به محض اعلام و پس از آن، ذهن را درگیر خود کرده و احتمال رسیدن به آن را زیاد میکند(اوهو !!).
تواضیح(!):