هروقت دلم میگیره از همه
قلم تو دستمه و مینویسم از اینکه سرسخت
باید پای دردا وایسم تا برسم به فرداهای روشن
قلبم میگه میکروفونو بردار و تو بخون حالا از همهی دردا
تا مرهم باشه واسه دل شکستت تا نمونی تو پای گله و حسرت
......
-----------------------------------------
مرهم - یاس
فرزانه ؟ عزیزم ؟
من توی این داستانت نبودم یا به خاطر انتشارش حذفم کردی ؟ 3>
اگه بودم، میخوام بهت بگم که 2سال دیگه .. فقط 2سال مونده تا روزی که ازت بخوام چشمتو ببندی و وقتی باز میکنی رویاتو به همین قشنگی که تعریفش کردی ببینی ... قول نمیدم ! نمیدم چون آدم برای کارای سخت قول میده :|
ولی ...
اگه نبودم
اگه توی رویای قشنگت نبودم برات از ته ته ته دلم آرزو میکنم که روزی برسه که این داستان فقط یه رویا نباشه برات .. 3> لیاقتشو داری 3> خیـــلیم داری ... فقط من و خود خدا میدونیم که چقــدر برای دیدن این رویا لیاقت داری ...
فدای دل کوچیکت بشم .. :(
صدرا ت 3>
این مال منه ها !! به خودتون نگیرین :دی
برای رسیدن به نیتی که در سر داری با تمام نیرو در تلاشی و از هیچ گونه تلاشی فروگذار نمی کنی. هیچ کس نخواهد توانست در راه رسیدن تو به مقصودت خللی ایجاد کند. تو در چند قدمی پیروزی ایستاده ای و به امید خدا به زودی آنچه را که خواهان آن هستی، بدست خواهی آورد.
--------------------------------
پ.ن.1: به خودتون گرفتینم عیبی نداره :)) خوب بود جدی :پی حلال همتون :-*
بزرگ بودن بده ؟
مگه هممون نداریم بزرگ میشیم ؟ :) هر روز حداقل جسممون بزرگتر از دیروزشه ! (منظور لزوما بزرگی فیزیکی نیست !) خوب اگه روحمون همزمان باهاش بزرگ نشه که میشیم یکی مثل ..... بیخیال ! ولی چیز خوبی نمیشیم :دی
یه سوال دیگه !
چجوری بزرگ میشیم ؟
"بزرگ شدن دردناکه ! هرچی بیشتر درد بکشی بزرگتر میشی .." بچگیامونو یادمونه حتما ! :) ساق پام درد میکرد و تو بغل مامانم گریه میکردم و مامانم با اون لبخند خوشگلش ( 3> :'( ) دلداریم میداد که "داری قد میکشی پسرم 3> :)" ... ( راستی ! لبخند مامانم خیلی خوشگله 3> :( قدرشو نمیدونم چرا ؟ :'( )
1 کامنتی هم به اون جمله که چند خط بالاتر از خودم نقل(!) کردم دارم ! :
درد کشیدن در جهت درست* (درست هم از نظر هر کسی و در هر شرایطی متفاوت میتونه باشه ...)
anyway
did U get my point ? :)
همین یک نفر در_حال_سریع_بزرگ_شدن
----------------------------
پ.ن.1: "لاغری موضعی در کلینیک صدف" عاخه ؟؟؟؟!!!؟؟! :|||||||||
پ.ن.2: بزرگ شدن با پیر شدن فرق داره عایا ؟ :-" جدی سوال شد برام :-؟
now it's a better time to write !
now I can talk easier .. my mind did its job *1* :) everything will be okay for a while ..
اینگیلیسی نوشتنم بد نیستا ! :)) مسرور شدیم :دی مخصوصا اگه کنارش یانی هم گوش بدی (با صدای بلند) :پی
هنوز اونقدر تمرکز ندارم که بتونم تمرین یا پروژه یا هر کوفت و زهرمار آکادمیک دیگه ای رو انجام بدم :| فی الواقع ترمم داره به فنا(بخوانید گا!!) میره :)) ولی از این 1ماه راضیم .. خدا کنه تا آخر هم راضی بمونم (U know what I mean <3) :پی
"هر چیزی رو اگه سخت به دست نیاری قدرشو نمیدونی !"
"بعضی وقتا چرایی مهم نیست !! چگونگیه که مهمه :)"
"کولی کنار آتش، رقص شبانه ات کو ؟"
دستم نمیره نوت بنویسم .. :|
میخوام بنویسم ولی نمیتونم .. :| ذوقشو ندارم نمیدونم چرا ؟!! :-" فک کنم وقتشه برای خودم یه کادو بخرم :)) 3> الآن فقط خستم .. آهـــــ
نمیدونم چرا ! :-" میدونم که چیزای زیادی دارم که بنویسم ... از دانشگاه، از خونه، از تجربه های جدیدم، از استرس(دغدغه ؟) هام، از حرف امروز شاهین .. "آلردی هم خیلی از دست دادی" (از اینکه نمیدونم چرا حس خنثی ای دارم به این جمله !!) .... حتی از "دوستت دارم" هامون :)
کوه هفته ای 1بار ... ایستگاه 3 توچال، روزی 30 تا شنا، 60 تا دراز نشست :) #فعلا
حرفم نمیاد ... زوری که نیست :|
همین یک نفر کم_حرف
------------------------------------------
پ.ن.1: تو توضیحات بلاگ هم گفتم که اینجا برای خالی کردن/شدن خودمه :) ممکنه پست هایی هم برای استفادهی عموم بذارم ولی هدف اصلی این بلاگ اینجور پست هاست .. ببخشید وقتتونو گرفتم :"
دیشب پروژه ی OS یا همون operating systems بود .. خیلی حال میده وقتی یه تمرین یا پروژه ای رو 5دقیقه قبل از ددلاین تحویل میدی :پی
2 روز بود میرفتم خوابگاه ... سخت بود لامصب !! تنهایی نمیشد جمعش کرد :| جمعه که رفتم 3نفر بودیم ! ولی دیشب 7نفر داشتیم روی لپتاپ هامون با بیشترین سرعتممکن کد میزدیم :)) خیلی حال داد :دی مخصوصا اینش حال میده که به دید هر ناظر خارجی ای ما داشتیم کارای خیلی خفنی میکردیم :))) فقط خودمون میدونستیم که کار خیلی خاصیم نمیکنیم و همش جو دادن بچه هاست :دی
این 2روز، شبی 4-5 ساعت خوابیدم !! شاید برای خیلیا 5ساعت زیاد باشه و اوکی باشن با این عددا ... ولی منی که حداقل 8ساعت نیاز بدنمه امروز خیلی خوابم میومد :))) و نکته ی جالب اینجاست که هنوزم بیدارم :دی
فردا قراره بریم پردیس قلهک فیلم ببینیم :) روز خوبیه ایشالا ...
اینم یه چیز رمزی که فقط یک نفر بفهمه منظورمو :پی :
پی-ام قبلی این : "نگو دیگه ... :-شاااای" ;-)
همین یک نفر پروژه-دار
باید شرطی بشی! شرط گذاری، مراقبت، حساب و کتاب:
هر روز صبح: شکر خدا، قول(که این کارو میکنم/نمیکنم)، حتما عمل کن، مراقبت(که زمین نخوری)، مراررت :)) (همون استمراره ... یعنی که اگه زمین هم خوردی، پاشو و ادامه بده ...)
داستان سقراط رو که شنیدین ؟ :) که یکی بش میگه یه خبری دارم، میگه درسته ؟ نیکی ای توش هست ؟ مفیده دونستنش ؟ پس نگو ! (خلاصه ی خلاصه ی خلاصه بود این :)))) به این میگن مراقبت ...
#من
+ همه چی آرومه، من چقدر خوشبختم
- الکی مثلا همه چیز حل شده ؟! :|
+ چیه ؟ تلقینم نمیتونیم بکنیم ؟ :(
- :| شرمنده .. ادامه بده 3>
#شاهین
بازم خاطر نشان میکنم: غلط کردی !! :دی زودتر یه قرار کوه بذار :)
#فرزانه
"دوستت دارم" براش کمه :-( 3> :-*
#من
آهــــــ ...
#پدر
....
#مامان
3> :-*
#بابا_بزرگ
کمکات نبود من نبودم الآن :-* :-)
#من
شکرت خدام :)
#عمین
مرسی که هستی ..
#حافظ
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول // آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل
#من
شط :| بریم ببینیم بالاخره میتونی کم بیارونیم یا نه ؟ :-مصمم (مخاطب: دنیا)
#خدا
"و اگر از اهل شهرها و آبادیها، ایمان میآوردندو تقوا پیشه میکردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها میگشودیم. ولی آنها حق را تکذیب کردند و ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم"
#من
غلط کردم !!! :| :-شای
تو این بخش جاناتان مرده و وارد بهشت شده انگار !
- ما جهان آیندهمان را به یاری آموخته های جهانی که در آنیم برمیگزینیم. نیاموختن همان و جهان آینده را چون جهان حال دیدن همان :|
- "آیا بهشت جای دیگری نیست ؟" - "نه جاناتان، چنین جایی وجود ندارد ! بهشت در زمان و مکان نیست. بهشت کمال یافتن است."
- آنگاه که بدانی چه میکنی پیروزی در راه است.
-
Yanni\1994 Live At The Acropolis\04 - The Rain Must Fall.mp3
50دیقست دارم اینو گوش میدم (مخصوصا دیقه 3 تا 5ش :| :| :|) .......... عاالــــــــــــیــــــــه
---------------------------------
پ.ن.1: http://pleer.com/search?q=yanni+the+rain+must+fall+live+at+acropolis
- شرایط اقدام به قتل یا خودکشی زمانی بوجود میآید که فرد امکان گریز از وضعیت ناهنجار و دشواری که گرفتارش شده را ناممکن بداند. موقعیت بحرانی میتواند معضلی باشد که شخص از حل آن ناتوان است یا گمان میکند ناتوان است. در چنین حالتی ذهن او برای رهایی از بحران و در واقع برای حل مسئله دو راه حل غیر طبیعی را ممکن است انتخاب کند: 1) میکوشد تا صورت مسئله را پاک کند(قتل) 2) اقدام به محو کردن حلال مسئله میکند(خودکشی)
- من همیشه به یقین آنها حسرت میخورم. یقین آنها از کجا آمده ؟ از جهل ؟ اگر ندانستن و فکر نکردن به ماهیت آفرینش چنین آرامشی میآورد من به سهم خودم به هرچه دانستن اینچنینیست لعنت میفرستم.
- ای پسر عمران! هرگاه بنده ای مرا بخواند، آنچنان به او گوش میسپرم که گویی بنده ای جز او ندارم اما شگفتا بنده ام همه را چنان میخواند که گویی همه خدای اویند جز من. ( :| )
توصیه میکنم این کتاب رو بخونین .. کتاب 113 صفحه ای مفهومی و سنگینیه و اوایلش آدم رو گیج میکنه و حتی ممکنه باعث بشه نیمه کاره رهاش کنین ! ولی اگه ادامه بدین و به اواسطش برسین جذاب میشه و نتیجه یی که باید رو میگیرین ازش :)
چرندیاتی هم که دیشب بلغور کردم اثر خوندن این کتاب بودن :پی
سوال اساسی کتاب، "خداوندی هست ؟"، در طول کتاب بی پاسخ میمونه و فقط در انتها چند سطری خواننده رو به سمت "آری، هست" میبره !
داستان کتاب اما روایت چند ماه از زندگی یونس هست که داره تز دکتراش رو در باره ی علل اجتماعی خودکشی دکتر پارسا مینویسه. (:| :دی)
به نظرم نویسنده یا باید "منکر خدا"یی باشه که خیلی خوب تونسته انکارش رو از فیلتر های چاپ این مملکت عبور بده، یا این که "خیلی بد" خواننده رو به سمت (فقط) فکر راجع به "وجود او" سوق میده :))
چند خط از کتاب رو که برام جالب بود مینویسم ... باشد که هدایت شویم :)) :