94 داره از دوووووووور میاد :) آروم آروم، بدون عجله .. همونطور که 93 اومد !
همونطور هم که 93 رفت اینم میره و به جاش 95 میاد ...
تو 93 من 20 سالم بود، تو 94 21 سال و تو 95 22 سالم قراره بشه اگه زنده بمونم :)
اما ....
فقط همین ؟!
ما آدما فقط سنمون زیاد میشه ؟!! فک نکنم :| یعنی که خوب آره ... اگه کاری نکنی که فقط سنت زیاد میشه !! :/ فقط یه قدم به سمت مرگ برمیداری ... ولی من این مدلی رو اصلا دوست ندارم ! -_- حال نمیده :-اخم اینجوری باشه میبازیم جو :))
همین الآن برای داشتن 3تا چیز خداتو شکر کن :)
زود زود زود :))
--------------------------------
پ.ن.: داشته هاتو به یاد بیار ..
میدونی چیه ؟
یه چیزی فهمیدم ... :-شای
دلم برات تنگ شده :(
کودک همین یک نفر ...
93 هم گذشت ...
انصافا خوب هم گذشت :) لحظه ی تحویل کی فکرشو میکرد که اینجوری شه ؟ اینجوری شیم :)) :پی لحظه ی تحویل که هیچی ! 3-4 ماه پیش هم امروز برام غیر قابل پیشبینی بود :)
امیدوارم که برای هممون (تون، شون :)) ) سال خوبی بوده باشه 3>
پارسال حس عجیبی بود وقتی 20 سالم شد :))) خروج از تینیجری باحال بود جدی :) ولی امسال خیلی بزرگ شدم ... شاهین یه حرفی بهت زدم اونروز ! یادته ؟ "5، 6 ماهه که تغییر بزرگی نکردم :) چند وقته به یه ثبات خوبی رسیدم" ...
آره .. امسال یه گام از چندین گامی که باید بردارمو برداشتم :) خشتکم هم جر نخورد :پی
همین یک نفر دم-در-سال-بعد-ایستاده :))
ماه رمضون بود ... اون شب بیدار بودم ! خوابم نمیبرد یعنی .. شاید نباید میبرد :) دیدمش باز :پی حرف زدیم ! خیلی ... (بازم که خودتو داری میگی !!!! :|)
آره ...
فهمیدم که دوستام چقـــــــدر میتونن با من متفاوت باشن !! برای مثال آقای "فتوحِ فتوحامیری" که تو فصل1 سر کلاس زبان عمومی باهاش آشنا شدم ... یا آقای مسلمان(خورسندِ مسلمان) یا خیلیای دیگه ... و البته اینم فهمیدم که میشه آدمایی پیدا کرد که شبیه خودت باشن :) مثلا شازده، بیلی، حتی سرمه و لیلی ! و البته در صدر همشون فریبا بانو :) 3> *
فهمیدم که اینکه همه میگن به دوست نمیشه اعتماد کرد یا میگن نسل آدم خوب منقرض شده یا یا یا ... دروغه ! دروغ محض :)
یه چیز دیگه هم فهمیدم توی این فصل .. اونم اینکه قضاوت زشت ترین، کثیف ترین، بد ترین و همه ی صفت های اینجوری ترین کاریه که میتونی در حق یه آدم بکنی :|
:)) یاد پروژهی جاوا افتادم :))) جون به جونمون کنی شریفی ایم :دی
کم کم یه بو هایی داره میاد ... DANGER ... :دی
همین یک نفر قصه-گو :)
این کلاسا به درد نمیخورن(!) مگه اینکه خیلی مشتاق موفقیت باشی!
خلاقیت!
همیشه راهی جدید برای رفتن هست ... خودتو محدود نکن :)
جور دیگر دیدن اولین گام خلاقیته !
سعی کن این 6تا نقطه رو فقط با 3خط و بدون برداشتن خودکار ببینی: 0 0 0
0 0 0
3 نکتهی طلایی:
چقد خوبه وقتی که حرفای دلتو از زبون یکی دیگه میشنوی :)
چقد خوبه وقتی که ایده هایی که یه گوشه نوشتی رو میری تو وبلاگ شاهین میخونی :)) :)
اینا رو که از بلاگ تو کپی میکنم منم یه گوشه نوشته بودم :) ولی اینجا از زبون تو ه دوستم :*
خیلی وقته راجع به دانشگاه حرف نزدم ! الآن میخوام بزنم :) :پی
این ترم رو هم دوست دارم .. امید که تا آخر هم دوست بدارمش :)) درساش خوب درسایی اند :پی ددلاین ها و میانترم هاش هم رو هم نیستن هنوز خدا رو شکر :) با اینکه یه کم دیر دارم شروع میکنم درس خوندن رو، بازم راضیم و فک کنم میشه بدون فشار زیادی جمعش کرد ..
2 هفتس که مشغله های دیگه ای سرمو گرم کرده بودن ... کم کم دارم جمع میکنم خودمو .. زودتر از این نمیشد واقعا ! کاش دیرتر از اینم نشه :)
دانشگاهو دوست دارم .. دوستامو، چیزایی که توش بدست اوردمو .... من خوش شانس بودم واقعا !! 3>
بریم به امید یه ترم خوب :)
همین یک نفر دانشگاه-دوست!
هر چقدر هم تنها هستی ....
چند روزه که چیزی نمینویسم ... زمان نیاز دارم ! هممون زمان نیاز داریم :| امیدواارم که اونقدری که نیاز داریم داشته باشیمش ..
چراغ مطالعم هم خراب بود :)) دلیل دیگه ی ننوشتنم این بود ! (خراب نبود ! صرفا حال نداشتم بزنمش به برق :| :))) )
البته یه چیزایی هم نوشتم ها ! ولی منتشر نخواهند شد (:-شای) حداقل یکیشون نمیشه ... ببخشید :پی
کارای جدیدی که کردم و اتفاقای جدیدی که افتادن اینان:
یکی می آید ..
یکی که آدم را صدا کند ..
به نام کوچکش صدا کند :)
یک جوری که حال آدم را خوب کند ...
یک جوری که هیـــچکس دیگری بلد نیست 3>
یکی می آید
یکی که آدم را بلد باشد ....
خواهش دارم اگر مرا میشناسید متن زیر را نخوانید ! (بدیهیست که "فر" میتواند بخواند :) )