خودش مینویسه ...
- چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۵۹ ب.ظ
چند روزه که چیزی نمینویسم ... زمان نیاز دارم ! هممون زمان نیاز داریم :| امیدواارم که اونقدری که نیاز داریم داشته باشیمش ..
چراغ مطالعم هم خراب بود :)) دلیل دیگه ی ننوشتنم این بود ! (خراب نبود ! صرفا حال نداشتم بزنمش به برق :| :))) )
البته یه چیزایی هم نوشتم ها ! ولی منتشر نخواهند شد (:-شای) حداقل یکیشون نمیشه ... ببخشید :پی
کارای جدیدی که کردم و اتفاقای جدیدی که افتادن اینان:
- یه دفترچه با یه خودکار از این به بعد همیشه تو جیبمه ..
- دارم سعی میکنم دوباره بتونم درس بخونم :| شروعش سخته .. مثل همیشه !
- دارم یاد میگیرم که "گویند سنگ لعل شود در مقام صبر" ...
(یه عادت یا مشخصه ای بچه ها دارن ... اینه که نمیتونن صبر کنن کاری به موقعش انجام بشه ! یعنی تا به ذهنشون میرسه باید انجامش بدن :)) 3> هرچی آدم بزرگ میشه کم میشه این عادت ولی هیچوقت تموم نمیشه و هر چیزی که گند میخوره هم به خاطر همینه که هنوز تموم نشده این عادته :|) - دارم مجبور میشم که پیر بشم !! :| حداقل از این نظر که گفتم پیر بشم ... امید که خودم پیر نشم .. :-تانگ
- بچه بیژن اینا 1هفتش شد 3> :* :-اینلاو :))
دوستی میگفت احساساتی ای ... مثلا همین که بلاگ داری یعنی که احساساتی ای ..
1) خوب ؟ :)) هستم که هستم :دی که چی حالا ؟! :) *
2) همون بالاییو جواب بده ;) 2 رو نمیگم دیگه ..
غر زدن آدمو خالی میکنه ؟
امیدوارم بکنه 3> ... حداقل بیشتر از پر شدنت .. :*
امروز صبح خواب دیدم که قرآن باز کردم :))) بعد داشت فحش میداد که چرا نمیفهمی همه چیز اوکیه و اینا !! :دی
همین یک نفر ...
-------------------------------------
پ.ن.1: اون دوست البته چیز بدی نمیگفت :) کلا داشت یه فکتی رو میگفت :-شای
- ۹۳/۱۲/۱۳