یک لحظه، یک نگاه، یک جرقه، یک زندگی...
- چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۰۹ ق.ظ
نگاهت کردم
چشمام به چشمات گره خورد...
انگار خودمو توشون میدیدم
یا
به خود آمدم انگار تویی در من بود.....
دستم با نوازش موهات ذوب شد
قلبم، با ملودی کائنات.....
اشک شدی، اشک شدم
لبخند شدی، لبخند شدم
دختر شدی، پدر شدم
زن شدی، مرد شدم.....
تمام منی
تمامی که تا پیش از تو؛
نه! پیشی از تو وجود نداشت......
منی پیش از تو وجود نداشت!
من! پس از تو هم وجود ندارم....
تو
گیسوانت
ابروانت
چشمانت
گونههای زیبایت
«که حد فاصل اشک و لبخندهاست.....»
لبانت.........
تمام من این است..
من
ففط مرد تو ام
نه چیز دیگری.....
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰، پارک پلیس تهران، ساعت ۱۰ شب، کورنلیوس :)
- ۰۰/۰۲/۲۹
دلم به نگاهت نگران است ای بهترین من❤