روزی در شبهای من
- پنجشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۱۶ ب.ظ
شب از پس روز
روز از پس شب
-چه شبانه روزهای پر تب و تابی!-
وقتایی که دنیای واقعی اطرافت تاریکه، یکی از کارهایی که میتونی بکنی اینه که پناه ببری به دامن تخیلاتت.... اونجا همیشه میتونه روز باشه، البته به شرطی که امیدی برای روز شدن در حالت کلی داشته باشی... که من دارم این مورد اخیر رو :)
صدرا هنوز نیاز داره تا ریشههاش از اینی که هست قدرتمندتر بشن! هنوز -نه با هر بادی، ولی- با طوفانهای گاه و بیگاه زندگی جابجا میشه و این چیزیه که آرامش موجود زنده رو به هم میزنه....
همین الآن که دارم اینا رو تایپ میکنم یاد یه حکایت افتادم:
حکیمی از کنار رودی میگذشت.. جوانی رو دید که با حال خراب کنار رود نشسته و داره فکر میکنه. حکیم به جوان گفت چه میخواهی؟ جوان گفت میخواهم آرامشی کسب کنم که چیزی آن را خراب نتواند کرد...
حکیم اول سنگی به داخل رود انداخت و بعد برگی.... به جوان گفت آرامش سنگ را میخواهی یا آرامش برگ را؟
جوان خشتک درید :)))
حکیم گفت آرامش سنگ اینگونه است که با هر موجی سر جای خودش ثابت نشسته و جم نمیخورد.... درونش انقدر مستحکم و قدرتمند است که با هیچ ناملایمات بیرونیای آرامشش به هم نمیخورد..
و اما آرامش برگ.... برگ خود را به دست موج سپرده، آرام و رها... مشتاق آن است تا ببیند آب او را با خود به کجا میبرد؟ :)
شاید تو فاصلهای که داریم زور میزنیم تا به آرامش سنگ برسیم، بد نباشه به آرامش برگ هم یه نیم نگاهی داشته باشیم....
فرزانه ذهنی از خود ندارد.
او با ذهن مردم کار میکند....
او با کسانی که خوبند، خوب است
و با کسانی که خوب نیستند نیز خوب است....
این، خوبیِ واقعیست...
-----------------------------
پ.ن.1: خوبه که دارمت :)
- ۹۹/۰۳/۱۵
شعر هم همیشه مثل شبی هست که مطمئنی به روز میرسه!