آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

1 روز سکوت؛ گزارش شماره 1

این گزارش بیشتر یک شرح ما وقع هست... :)

 

خواب تا ساعت 9:00

ساعت 12:00

  • سوالات زیاد فلسفی، تکنیکی، فیزیکی و غیره‌ :)))
    • ابرها چرا اون بالا که هوا سرده نیاز به الکتریسیته دارن برای بارون شدن؟!!
    • پنگوئن‌ها چطور می‌شینن؟ چرا زانو ندارن؟ :)))
  • عشق و لبخند :)
    • مادربزرگ، کتاب و حتی قهوه‌ی فوری :)
  • شنیدن. بیش از چیزی که عادت و انتظار داشتم...
    • صداهای یواش و دور، صدای بارون، صدای آب خوردن یحیی از توی آشپزخونه!...
  • حتی بویایی قوی‌تر
  • شنیدن دقیق‌تر ندای درونم...
    • برو بغلش کن، نمی‌خوام بهم دست بزنی...

ساعت 15:00

  • خیــــــــــــلی از حرف‌های طول روز الزامی به گفتن ندارن!! :)
  • دوبار حواسم نبود و یک کلمه گفتم...
    • سر ناهار، برنجم ریخت زمین و گفتم "عه!" :))
    • مامانجون گفت خواستم صدات کنم برای چایی، ولی دیدم خوابی... جواب دادم خواب نبودم! (در ادامه می‌خواستم بگم داشتم مراقبه می‌کردم)
      • توی این مراقبه، آرامش عجیب و جادویی‌ای رو تجربه کردم که تا حالا نچشیده بودمش... چیز خاصی هم نبود! مراقبه‌ی شاواسانایی بود که کیانا داشت راهبری می‌کرد و می‌گفت هر لحظه به چی تمرکز کنیم و ... و قبلا شاید صد بار انجامش داده بودم :))
      • توی یک حالت متفاوتی از آگاهی بودم (altered state of consciousness) که صدای کیانا رو می‌شنیدم ولی نمی‌تونستم بفهمم چی میگه و نمی‌تونستم تمرکزم رو روی اندام‌هایی که میگه حرکت بدم، ولی به مرور بدنم از پایین به بالا (همون ترتیبی که توی شاواسانا هست) ریلکس میشدن...
  • share نکردن یک سری تجربیات... مال خودمن :)

ساعت 17:00

  • میل شدیـــد به حرف زدن :)))
  • بالا اومدن لوده‌ی وجودم و گذروندن لحظاتی که معمولا جواب می‌دادم توش...
  • فضولی و ناتوانی از پرسیدن "چی گفتی؟" یا "چی شده؟!"
  • دیدم! دست و پا زدن مغزم برای دخالت توی هر چیزی رو دیدم... حتی چیزهایی که به من ربطی ندارن و حتی چیزهایی که دارن خودشون خوب و درست انجام میشن!

ساعت 19:00

  • ابرازهای بیانی چهره‌م (face impression) رو دارم کشف می‌کنم! :)
  • روز رو با مرور کتاب NVC، یوگا و مراقبه و فیلم دیدن دارم می‌گذرونم...
  • فهمیدم که می‌خوام از سجاد خواهش کنم یک روز بیاد اینجا..
  • چک نکردن واتساپ و تلگرام و اینستا دیگه واااقعا خیلی سخت شده :|
  • رفتم تو پارکینگ قدم بزنم... یه ربع بعد یه ماشین اومد تو پارکینگ و برای اینکه باهاشون روبرو نشم، با آسانسور رفتم لابی و رفتم تو خیابون... اگه امروز چیزی گم بشه تو ساختمون بخاطر رفتار مشکوکم میفته گردن من :))))
  • الآن می‌تونم آقای ف.ا... رو که همیشه توی واتساپ و تلگرام می‌چرخه رو درک کنم.... حرفی برای گفتن نداره :/ درواقع درک متقابلی بین اون و خونواده‌ش وجود نداره که بتونن فیلم مشترک، کار عملی مشترک یا حتی حرف مشترکی داشته باشن...
    • اینجوری روزها خیــــلی طولانی میشن :/
  • حتی دارم ابرازهای دیگران رو هم بهتر از روی فقط مشاهده‌ی چهره‌شون حدس می‌زنم :)

ساعت 22:30

  • با فیلم و مراقبه و اجبار خودم به مطالعه وقت رو دقیقه به دقیقه می‌گذرونم :|
    • نیمه‌ی پر لیوان: به دقایق آگاه شدم :))

ساعت 23:30

  • واقعا هنوز آمادگی ویپاسانا (دوره‌ی مراقبه‌ی 10روز سکوت) رو ندارم!!...
  • سختِ سختِ سخت می‌گذره این نیم ساعت :| حرفی برای گفتن ندارم!! اما می‌خوام این محدودیت برداشته شه :|
    • "محدودیت"!! همینه قضیه!! نگاهم به این شرایط به جای رشد و برکت، محدودیت شده :/
  • از بودا می‌پرسن معجزه‌ی تو چیه؟ میگه من می‌نشینم، می‌ایستم و راه میرم! میگن اینو که همه انجام میدن!! میگه نه دیگه! شما وقتی نشستید، در فکر ایستادنید، وقتی ایستادید، در فکر راه رفتن و به وقت راه رفتن، در فکر رسیدن و نشستن!! من در حال انجام همه‌ی این کارها فقط همان کار را انجام می‌دهم، بدون فکر به گذشته یا آینده :) من در لحظه همان کاری هستم که در حال انجامش هستم..
    • من، صدرا، لحظاتی در طول امروز، بودا بودم :)
  • مراقبه‌ی ملاقات با آنیما: (با اندکی تغییر)
    • چه کنم؟
      • مرا برای خودت نگه دار و با دیگران دوست باش!
    • چگونه آن دوست را بیابم؟
      • خودت را به جریان بسپار.... :)
    • موسیقی شنیده می‌شود..
  • دچار خود کنترلی در پیام دادن به آدما شدم :)

ساعت 23:51

  • یحیی پرسید به نظرت امشب در رو باز بگذارم یخ می‌زنیم؟ جواب دادم "نمی‌دونم" :|
  • کورنلیوس ("همین یک نفر" سابق)

نظرات  (۳)

:)

من که برنامت رو پسندیدم.

 

من یا خوابم یا دارم فیلم میبینم یا تو گوشیم یا در حال پخت غذا.

علاوه بر اینکه سر کار میرم.

ساعت خوابم شده 5-6 صبح تا 12-13 ظهر

و وقتی میرم سر کار دیگه شب قبلش کامل نخوابیدم.

 

دست و دلم و حوصلمم اصلا به کتاب خوندن و ساز زدن و هیچ کار مفید دیگه ای نمیره.

پاسخ:
اینجوری بده که
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • برای من رقیق‌تر از تجربه‌ی شما بود، حرف زدن احتمالا بود ولی خیلی خیلی کم و جایی که واقعا نیاز باشه. اینترنت کاملا قطع بود(سخت ترین قسمت چک نکردن سوشال مدیا!). و اولافور آرنالدز گوش می‌دادم که خیلی آخرالزمانی میکنه حال آدم رو کلا. با طبیعت هم خیلی درارتباط بودم.

    پاسخ:
    خیلی تجربه‌ی جالبی باید باشه :)
    مرسی که با من هم سهیم شدی...
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • اوه، منم این تجربه رو دارم برای حدودا ۲هفته و الان یادم داره میاد که چقدر سخت بود و زمان به کندی می‌گذشت.

    ولی ولی ولی، آرامش و ثبات عجیبی تو ذهنم بعدش داشتم، یعنی یک حالت خودکنترلی‌ و خودآگاهی که الان نمیدونم چطور توصیفش کنم.

    واقعا تشویق شدم دوباره امتحانش کنم!

    پاسخ:
    یعنی 2 هفته‌ی تمام با کسی حرف نزدی؟! یا حالت ریلکس شده‌تری از این که من 1 روز تجربه‌ش کردم رو انجام دادی؟
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی