1 روز سکوت؛ گزارش شماره 1
- چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۱۳ ب.ظ
این گزارش بیشتر یک شرح ما وقع هست... :)
خواب تا ساعت 9:00
ساعت 12:00
-
سوالات زیاد فلسفی، تکنیکی، فیزیکی و غیره :)))
- ابرها چرا اون بالا که هوا سرده نیاز به الکتریسیته دارن برای بارون شدن؟!!
- پنگوئنها چطور میشینن؟ چرا زانو ندارن؟ :)))
-
عشق و لبخند :)
- مادربزرگ، کتاب و حتی قهوهی فوری :)
-
شنیدن. بیش از چیزی که عادت و انتظار داشتم...
- صداهای یواش و دور، صدای بارون، صدای آب خوردن یحیی از توی آشپزخونه!...
- حتی بویایی قویتر
-
شنیدن دقیقتر ندای درونم...
- برو بغلش کن، نمیخوام بهم دست بزنی...
ساعت 15:00
- خیــــــــــــلی از حرفهای طول روز الزامی به گفتن ندارن!! :)
-
دوبار حواسم نبود و یک کلمه گفتم...
- سر ناهار، برنجم ریخت زمین و گفتم "عه!" :))
-
مامانجون گفت خواستم صدات کنم برای چایی، ولی دیدم خوابی... جواب دادم خواب نبودم! (در ادامه میخواستم بگم داشتم مراقبه میکردم)
- توی این مراقبه، آرامش عجیب و جادوییای رو تجربه کردم که تا حالا نچشیده بودمش... چیز خاصی هم نبود! مراقبهی شاواسانایی بود که کیانا داشت راهبری میکرد و میگفت هر لحظه به چی تمرکز کنیم و ... و قبلا شاید صد بار انجامش داده بودم :))
- توی یک حالت متفاوتی از آگاهی بودم (altered state of consciousness) که صدای کیانا رو میشنیدم ولی نمیتونستم بفهمم چی میگه و نمیتونستم تمرکزم رو روی اندامهایی که میگه حرکت بدم، ولی به مرور بدنم از پایین به بالا (همون ترتیبی که توی شاواسانا هست) ریلکس میشدن...
- share نکردن یک سری تجربیات... مال خودمن :)
ساعت 17:00
- میل شدیـــد به حرف زدن :)))
- بالا اومدن لودهی وجودم و گذروندن لحظاتی که معمولا جواب میدادم توش...
- فضولی و ناتوانی از پرسیدن "چی گفتی؟" یا "چی شده؟!"
- دیدم! دست و پا زدن مغزم برای دخالت توی هر چیزی رو دیدم... حتی چیزهایی که به من ربطی ندارن و حتی چیزهایی که دارن خودشون خوب و درست انجام میشن!
ساعت 19:00
- ابرازهای بیانی چهرهم (face impression) رو دارم کشف میکنم! :)
- روز رو با مرور کتاب NVC، یوگا و مراقبه و فیلم دیدن دارم میگذرونم...
- فهمیدم که میخوام از سجاد خواهش کنم یک روز بیاد اینجا..
- چک نکردن واتساپ و تلگرام و اینستا دیگه واااقعا خیلی سخت شده :|
- رفتم تو پارکینگ قدم بزنم... یه ربع بعد یه ماشین اومد تو پارکینگ و برای اینکه باهاشون روبرو نشم، با آسانسور رفتم لابی و رفتم تو خیابون... اگه امروز چیزی گم بشه تو ساختمون بخاطر رفتار مشکوکم میفته گردن من :))))
-
الآن میتونم آقای ف.ا... رو که همیشه توی واتساپ و تلگرام میچرخه رو درک کنم.... حرفی برای گفتن نداره :/ درواقع درک متقابلی بین اون و خونوادهش وجود نداره که بتونن فیلم مشترک، کار عملی مشترک یا حتی حرف مشترکی داشته باشن...
- اینجوری روزها خیــــلی طولانی میشن :/
- حتی دارم ابرازهای دیگران رو هم بهتر از روی فقط مشاهدهی چهرهشون حدس میزنم :)
ساعت 22:30
-
با فیلم و مراقبه و اجبار خودم به مطالعه وقت رو دقیقه به دقیقه میگذرونم :|
- نیمهی پر لیوان: به دقایق آگاه شدم :))
ساعت 23:30
- واقعا هنوز آمادگی ویپاسانا (دورهی مراقبهی 10روز سکوت) رو ندارم!!...
-
سختِ سختِ سخت میگذره این نیم ساعت :| حرفی برای گفتن ندارم!! اما میخوام این محدودیت برداشته شه :|
- "محدودیت"!! همینه قضیه!! نگاهم به این شرایط به جای رشد و برکت، محدودیت شده :/
-
از بودا میپرسن معجزهی تو چیه؟ میگه من مینشینم، میایستم و راه میرم! میگن اینو که همه انجام میدن!! میگه نه دیگه! شما وقتی نشستید، در فکر ایستادنید، وقتی ایستادید، در فکر راه رفتن و به وقت راه رفتن، در فکر رسیدن و نشستن!! من در حال انجام همهی این کارها فقط همان کار را انجام میدهم، بدون فکر به گذشته یا آینده :) من در لحظه همان کاری هستم که در حال انجامش هستم..
- من، صدرا، لحظاتی در طول امروز، بودا بودم :)
-
مراقبهی ملاقات با آنیما: (با اندکی تغییر)
-
چه کنم؟
- مرا برای خودت نگه دار و با دیگران دوست باش!
-
چگونه آن دوست را بیابم؟
- خودت را به جریان بسپار.... :)
- موسیقی شنیده میشود..
-
چه کنم؟
- دچار خود کنترلی در پیام دادن به آدما شدم :)
ساعت 23:51
- یحیی پرسید به نظرت امشب در رو باز بگذارم یخ میزنیم؟ جواب دادم "نمیدونم" :|
- ۹۹/۰۱/۲۰
:)
من که برنامت رو پسندیدم.
من یا خوابم یا دارم فیلم میبینم یا تو گوشیم یا در حال پخت غذا.
علاوه بر اینکه سر کار میرم.
ساعت خوابم شده 5-6 صبح تا 12-13 ظهر
و وقتی میرم سر کار دیگه شب قبلش کامل نخوابیدم.
دست و دلم و حوصلمم اصلا به کتاب خوندن و ساز زدن و هیچ کار مفید دیگه ای نمیره.