رهایی از دانستگی - 3
- دوشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۳۷ ب.ظ
اگر فکر میکنید به دلیل گفتهی من خودشناسی مهم است، متاسفانه باید بگویم گه همینجا ارتباط ما قطع میشود. اما اگر ما هردو در این عقیده که خودشناسی امری حیاتیست به توافق رسیدهایم، لذا میتوانیم به کمک یکدیگر به پژوهشی دقیق، هوشمندانه و شادمانه بپردازیم.
من خواهان ایمان شما به خود نیستم، من مایل نیستم نقش مرشد را ایفا کنم، من چیزی برای درس دادن به شما ندارم، هیچ فلسفه، روش یا طریق جدیدی که به واقعیت ختم شود، ندارم. از نظر من اصلا راهی به واقعیت وجود ندارد، شما ناگزیرید خود، راهنما و قانون خود باشید. شما محکومید همهی ارزشهایی را که انسان به مثابهی ارزشهای مورد نیاز پذیرفته است، مورد سوال قرار دهید.
اگر شما مرید و پیرو مقامی نباشید، احساس تنهایی میکنید. خب تنها باشید! چرا از تنها بودن دچار وحشت و هراس میشوید؟ آیا بدین علت نیست که در تنهایی، شما با خودتان همانگونه که هستید مواجه میشوید؟ آیا بدین علت نیست که در تنهایی در مییابید که توخالی، گنگ، نادان، زشت، گناهکار، مضطرب، نازپرورده و دست دوم هستید؟ با حقیقت روبرو شوید، به آن نگاه کنید، از آن فرار نکنید زیرا لحظهای که فرار میکنید، لحظهی شروع ترس است.
ما در پژوهش و کاوش درون خویش، خود را از بقیهی دنیا جدا نمیکنیم زیرا نمیخواهیم در دام یک فرآیند بیمار گونه و ناسالم بمانیم. در تمام جهان انسان با همین مسائل روزانه که ما با آن درگیر هستیم، مواجه است.بنابراین با کاوش درون، ما از دیگر انسانها جدا نخواهیم شد، زیرا تفاوتی بین فرد و گروه نیست. من جهان را همانگونه که هستم آفریدهام. درنتیجه نگذارید در این نبرد بین جزء و کل سرگردان شوید.
من ناگزیرم نسبت به تمامیت گسترهی خویشتن خویش که درواقع همان وجدان فرد و جامعه است هشیار و آگاه باشم، زیرا تنها در آن صورت است که ذهن، فراسوی این خودآگاهی فردی و اجتماعی، قرار میگیرد و در نتیجهی آن، من قادر هستم چراغی فرا راه خود باشم، چراغی که هرگز خاموش نمیشود...
حال از چه نقطهای شروع به درک خود کنیم؟ مثلا من اینجا هستم، حالا چگونه میخواهم خود را مورد مطالعه قرار داده و مشاهده کنم و ببینم که واقعا چه چیزی در من در شرف وقوع است؟ من فقط خود را در ارتباطها میبینم، زیرا همهی زندگی ارتباط است. نشستن در گوشهای و مراقبه دربارهی خود سودی ندارد. من به تنهایی نمیتوانم وجود داشته باشم. من تنها در رابطه با انسانها، چیزها، ایدهها و در بررسی و مطالعهام با پدیدههای بیرونی و مردم و البته پدیدههای درونی است که شروع به درک خویشتن میکنم.هر شکل دیگری از درک، فقط یک انتزاع است. من قادر نیستم خود را در انتزاع مورد مطالعه قرار دهم. من یک هستیِ منتزع نیستم. بنابراین ناگزیرم خود را در "عمل"، یعنی همانگونه که هستم، و نه آنگونه که آرزو میکنم باشم، مورد مطالعه قرار بدهم.
درک یک فرآیند روشنفکرانه نیست. کسب اطلاع دربارهی خود و "درک" خویشتن، دو مبحث متفاوت است، زیرا اطلاعاتی را که شما دربارهی خود گردآوری میکنید، همیشه مربوط به گذشته است و ذهنی که تحت فشار گذشته قرار دارد، ذهنی اندوهگین است. درک خود، مانند فراگیری زبان یا تکنولوژی یا علم نیست که برای آموختن آنها شما ناچار باشید اطلاعاتی جمعآوری کرده و به خاطر بسپرید. به نظر احمقانه است که دوباره از اول شروع کنیم، اما آموختن دربارهی خود همیشه در زمان حال تحقق پیدا میکند. درصورتی که اطلاعات همیشه مربوط به گذشته است و از آنجایی که اکثر ما در گذشته زندگی میکنیم و با گذشته راضی و خرسند هستیم، اطلاعات و دانستهها به طرز عجیبی در نظر ما مهم جلوه میکنند.
--------------------
پ.ن.0: من و شما برای آفرینش جامعهای کاملا متفاوت چه کار میتوانیم بکنیم؟
پ.ن.1: لطفا به این سوال فکر کنیم... جواب بدیم. لطفا مثل سیبزمینی از کنارش نگذریم. لطفا رکورد تعداد پاسخهای بلاگ من رو بزنیم، نه بخاطر زده شدن رکوردها! بخاطر اهمیت موضوع... بخاطر خودمون.. بخاطر دنیامون :)
پ.ن.2: کریشنامورتی؛ رهایی از دانستگی
پ.ن.3: ادامه دارد
- ۹۸/۱۲/۲۶