به وقت خستگی
- دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۲۱ ق.ظ
پیش نوشت: اینو 5 شب پیش نوشتم! ولی انقدر حال نداشتم که لپتاپو باز کنم و ثبتش کنم :))
--------------------------
دارم با بیعلاقهترین حالتی که از خودم سراغ دارم درس میخونم
روانشناسی مرضی یا همون آسیبشناسی روانی یا به صورت ساده "مرض"!
حتی OS و MIR و درسهای دوست نداشتنی دیگهی لیسانس هم به لطف جمعخوانی راحتتر خونده میشدن و پیش میرفتن....
اون موقعها، دلبری بود که هروقت خسته میشدم یه لمس سادهی دست یا حتی یه نگاه به چشمای قشنگش کافی بود تا دوباره انرژی بگیرم و بتونم با همه چیز مبارزه کنم... در حد همون صدرای رشد نایافتهای که بودم..
ولی الآن فقط عشق به مسیری که انتخابش کردم باعث ادامه دادن خوندن این کتاب کلفت با همهی تنشها و بیعلاقگیم میشه!
نه که این عشق چیز کمی باشه، نه که محرک خوبی نباشه، که اگه اینا بود من الآن اینجا نبودم! ولی بیایم با خودمون رک باشیم... صدرا هنوز باید بیشتر از این حرفا رشد کنه تا بتونه بخاطر عشق به چیزی غیر مادی، انرژیای که برای غلبه به پستی و بلندیهای زندگی نیاز داره رو به دست بیاره :/
اوضاع درسها بد نیست... زبان رو از مینیممی که نیاز باشه بیشتر میزنم، علم النفس هم خوبه وضعش.. فیزیولوژی رو هم به لطف موجود ارزشمندی که بخاطر همین کنکور (نمیدونم بگم لعنت الله علیه یا رحمت الله علیه!) باهاش آشنا شدم میتونم درصد معقولی بزنم :)
رشد و بالینی هم واقعا اگه کم بزنم جای تعجب داره 😅
ولی برای بهشتی شدن، نیازه که همهی درسها رو خوب زد! نیازه که آمار ملعون و مرض بیناموس رو هم به اندازهی درسهایی که توشون وضعم خوبه خوب بزنم.
دلم برای "کتاب خوندن" تنگ شده! اگه این حرف رو صدرای ۳ سال پیش میشنید خندهش میگرفت :)) ولی الآن واقعا دلم میخواد یه کتاب درست حسابی بگیرم دستم و تا خود صبح کتاب بخونم... آخرین بار هری پاتر نمیدونم چند بود که وقتی بعد از آخرین امتحان مدرسه برگشتم خونه روی میزم دیدمش و ۲ جلد رو تا ظهر فرداش تموم کردم و بعد تا صبح پسفرداش خوابیدم 😅
خودمونیم! دلم برای خیلی چیزا تنگ شده!! حتی برای دانشگاه! حتی برای خونهای که ازش اومدم بیرون! برای ASP و کافه گرافش.. برای پیادهرویهای بیهدفی که وقتای دلتنگی میشد عادت شب و روزم... یادمه یه روز ۴۰۰۰۰ قدم راه رفتم و خود SHealth پیام داد که "حاجی پشمام! بس کن، نگرانتیم" :)) (پیاده از خونه تا نیمکت بعد از چشمهی بام!)
این کتاب بیشرف جلوم نشسته و تو چشمام زل زده که بیا منو بخون تا بتونی بخوابی :/
دیدین وقتی یکی تو چشمتون زل میزنه چقدر معذبین؟! هی چشمتونو میدزدین تا نبینینش... ولی چه سود؟
برم تا بیشتر از این عذابم نداده چشمشو در بیارم....
- ۹۸/۰۲/۱۶