تراوشات یک ذهن زیبا... شماره دوم :)
- سه شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۴۲ ب.ظ
تا شقایق هست زندگی باید کرد. تا صدای خش خش برگها، بازی های کودکانه ماکیان، افتان یک خزان، دست های گرم یار، طبیعت عریان، تا زندگی هست، زندگی باید کرد.
مرگ، در عین رعبانگیزی، شانههایت را همراه جاذبه زمین میکند. قسمتی میشود از این چرخهی حیرتانگیز طبیعت.
دهشتانگیز است همچون سست شدن دست و پا، جاری شدن سیل اشک ها و حالا آرامشی عمیق، آرامشی از جنس "زیستن"!
مرگ واقعی جان کندن است. همانطور که ترک عادات، ترک ادوار مختلف زندگی و ورود به دوره جدید در ابتدا بسیار دشوار است. لحظه ورود به قبر نیز اشکها جاری و سرازیر میشوند، بعد آرام آرام حس همدلی و آرامش. درست مثل ترک عادت و مرگ یک دوره، ابتدا دردناک با چاشنی اشک، و بعد به مرور رضایتی از جنس متفاوت...
سختی و جان کندن و در نهایت لحظه فرود یک برگ پاییزی، لحظه عشق.
لحظه خشم، دشنام، جنگ بیدلیل، رقابت واهی، یک نفس عمیق، نفسی از جنس یادآوری و همان لحظه فرود برگ پاییزی، لحظه تواضع و فروتنی و در نهایت لحظه بازیهای کودکانه ماکیان..
مرگ
این زشتِ زیبا....
----------------------------
پ.ن.1: بعد از تجربهی عملی نابودگر، اشتراک گذاری تجربهی یکی از بچههای ژرف (پدرام شیرخانی)، بدون دستکاری من :)
پ.ن.2: حیفم اومد نذارمش...
- ۹۷/۰۹/۲۰