حسرت یا قربانی بودن؟ مسئله این است!
- پنجشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۰۵ ب.ظ
این روزا زیاد میرم پایون (یه کافهای توی خیابون ونک - پارک سئول) ... کارامو میکنم و دوستامو (بیشتر از توی دانشگاه!) میبینم و روزامو میگذرونم
تو راه پایون بودم، داشتم آهنگ گوش میکردم، رسید به آهنگ خواجه امیری ...
اگه این زندگی باشه، اگه این سهمم از دنیاست، من از مردن هراسم نیست
یه حسی دارم این روزا، که گاهی با خودم میگم، شاید مردم حواسم نیست
........
همزمان با راه رفتن داشتم مراقبه میکردم ... یکی از زمانهای مورد علاقهی من برای مراقبه کردن و مایندفول بودن تایمهاییه که دارم راه میرم :)
داشتم این آهنگ رو "گوش میدادم" (نه که فقط بشنومش!) که یه لحظه به این فکر کردم که دفعات قبل که پلیلیست به این آهنگ میرسید چقدر دلم میگرفت و تنگ میشد! ولی این دفعه مثل آهنگای دیگه داشتم فقط لذت میبردم ازش ...
خواستم این لحظه رو اینجا ثبت کنم که یادم نره این حس قربانی بودن لعنتی که هممون فقط همونو بلدیم، چقدر حس مسمومیه و اگه بتونیم ازش نجات پیدا کنیم و سوگواری بحرانی که برامون اتفاق افتاده (هرچی که بوده) رو که میگذرونیم، چقدر میتونیم به خودمون افتخار کنیم! :)
البته بدیهیه که کسی نمیتونه ادعا کنه بعد از گذر از سوگواری و حل یا هضم کردن مسئلهای که داشته، دیگه هیچوقت تاسف و ناراحتی یا حتی ناامیدی سراغش نمیاد! ولی هر کسی خودش میتونه بفهمه که فرق احساس قربانی بودن با احساس حسرت چیه :)
به قول حسین میتونیم وجدان کنیمش!
------------------------
پ.ن.1: نه که رها شده باشم، نه که تموم شده باشه برام همه چیز، نه که اگه یه روزی شرایط جور باشه نخوام برگردی پیشم، ولی خوشحالم!
پ.ن.2: دیشب خوابتو دیدم! دوباره ... میدونی قشنگترین چیزمون چی بود؟ :) understanding ای که همیــــــشه بینمون وجود داشت ... خواب دیشبم مثل فیلمهای صامت بود! ولی کلّی حرف زدیم :) دلم تنگ شد .... ولی خوشحالم!
- ۹۷/۰۵/۰۴