برای آخرین بار ...
- پنجشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۴۱ ب.ظ
یکشنبه شب
میخواستم یه متنی بنویسم اینجا
بیرون بودم، وویس گرفتم برای خودم که بعد بتونم یادداشتش کنم ...
ولی
دیشب
دیدمت و اون حرفا رو زدیم
نمیدونم چرا یه امید ریز، وقتی هیچ چیز دیگهای وجود نداره اینقدر بزرگ میشه!
مث یه ستاره تو شب تاریک ...
ولی اون ستاره هه هم یه سو سویی زد و رفت :"
بهت گفتم زندگی ادامه داره ..
سعی میکنم انجامشم بدم
ببخشید که باز یه درگیری ای بهت اضافه کردم، هرچند زود میتونی خودتو جمع کنی و مسیرتو ادامه بدی 3>
مرسی بابت همه چیز، صدرا
- ۹۷/۰۳/۳۱