درد؛ و دیگر هیچ
- سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۴۳ ب.ظ
درد آور است دیدن کسانی که عزیز اند اما در مسیری نادرست قدم مینهند ...
درد آور است صحبت با دوستی عزیزتر از جان وقتی میدانی صحبتت کارکردی که باید را ندارد ...
درد آور تر وقتیست که تصمیم میگیری دیگر با او صحبت نکنی تا حداقل از دیدن راه درست و حرکت نکردن در آن آزار نبیند .....
درد آور است این دنیای فانی که ظاهرا در آن گیر کردهایم .... وقتی وقت داریم، انتظار نبودن را؛ و وقتی وقتمان تمام شد افسوس وقت تلف کرده را میکشیم ...
وقتی میدانی راه درست چیست اما قدرت قدم زدن در آن را نداری آزار میبینی ...
اما
اما وقتی نمیدانی راه درست کدام است ....
وقتی به همه چیز شک داری
وقتی خوشحالی اما نمیتوانی شادیت را با کسی تقسیم کنی چه میکنی؟
مگر نه اینکه انسان موجودیست اجتماعی؟! این چه شادیایست که تو را از اجتماع دوستانت، خانوادهات، عزیزانت و همه و همه دور میکند؟؟
اما این عادلانه نیست ....
وقتی حالت خوب نیست نمیخواهی آن را تقسیم کنی و وقتی خوب است نمیتوانی ... پس تو چه چیز را تقسیم میکنی تا اجتماعی بودنت را زندگی کنی؟؟
وقتی چیزی نمیدانی .... وقتی دانستههایت برایت پوچ میشوند .... وقتی در جایی که ادعای "بلد بودن" داری میلنگی و گند میزنی ..... دیگر به چه چیزی میتوانی اعتماد کنی؟
آه ای خدایان یونان!! ای آپولوی توانا!!!! ای پوسایدونِ مهربانِ وحشی!!!! ای کارگردانان زندگی من!! دست از سرم بردارید :/
من نمیخواهم اینطور بازیچهی دست شما باشم :-(
اما اگر نباشم هم اتفاق بهتری در انتظارم نیست ..... زئوس ظالم چه تاجی بر سر زنجیر شدگانش گذاشت که من خود خواسته به درگاهش روم؟؟ هادس هم که مرا به تاریکیهای اعماقم کشانده و من از تنهایی میترسم :|
اصلا همان تک خدایی بهتر است !!!
خوب شد
دردم دوا که نه! پنهان شد! از خودم!!
دردی که چند ماه است هر روز، هر باااار در صحبت با هر عزیزی به آن دچارم .....
دردی که با هررر خداحافظی نصیبم میشود :|
دردی که فقط فراموشی آن را کمرنگ؛ فقط کمرنگ میکند!
غم قشنگ؟!
غم مگر قشنگ هم میشود؟؟؟
"غم قشنگ" کلاهیست که بر سر خودت میگذاری تا از دست خودت راحت شوی .... غم همیشه تلخ است! زخم همیشه تازه است ... مگر قلب چقدر توان ترمیم دارد؟؟ حتی آن روسپی هم نمیتواند ادعا کند که قلبش از رابطهی اولش زخمی نشده! اما فرق او با تو در این است که او دیگر به درد خود عااادت کرده! ولی تو؟ تو هم به آن عادت خواهی کرد اما ... اما دیگر رابطه؟ رابطه چیست؟!
سجاد غمگین میگفت «دلم برای کسی که بیاید و نرود تنگ شده! اما میترسم این را بگویم ناگهان غم از راه برسد بگوید حاضر!!! تا میخواهم بگویم با تو نبودم درد از راه برسد بگوید حاضر!!!! تا بخواهم به او حالی کنم که باید برود اشک از راه برسد بگوید حاضر ..........»
باز هم که مخفی شد!!
ای ناخودآگاه! تا کجا دیکتاتوری؟؟ تا کجا .... اگر ادامه دهم هیچگاه به درد مخفی شده نمیرسم.
من
صدرا
از نبودنت
از بودنت اما نبودنت
از دیدنت اما نبودنت
از فکر کردنت اما نبودنت
از راه رفتن با هیچکس و نبودنت
من از نبودنت دردناک است ............
پایان
- ۹۶/۱۱/۱۷