کلاس شفا به زبان ساده!
- چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۹ ق.ظ
هیچکس جز تو نخواهد آمد
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
شعله روشن این خانه تو باید باشی
هیچکس چون تو نخواهد تابید
سرو آزاده این باغ تو باید باشی
هیچکس چون تو نخواهد رویید
چشمه جاری این دشت تو باید باشی
هیچکس چون تو نخواهد جوشید
باز کن پنجره صبح آمده است
در این خانه رخوت بگشای
باز هم منتظری؟
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نمیگوید برخیز
که صبح است، بهار آمده است
خانه خلوت تر از آن است که میپنداری
سایه سنگین تر از آن است که میپنداری
داغ، دیرین تر از آن است که میپنداری
باغ، غمگین تر از آن است که میپنداری
ریشه ها میگویند
ما تواناتر از آنیم که میپنداری
هیچکس جز تو نخواهد آمد
هیچ بذری بی تو
روی این خاک نخواهد پاشید
خرمنی کوت نخواهد گردید
هیچ کجا چرخی بی چرخش تو
هیچ کجا چرخی بی چالش و بی خواهش تو
بی توانایی اندیشه و عزم تو نخواهد چرخید
اسب اندیشه خود را زین کن
تک سوار سحر جاده تو باید باشی
و خدا میداند
و خدا میخواهد
تو "خودآ"یی باشی
بر پهنه خاک
نازنین
داس بی دسته ما
سالها خوشه نارسته بذری را بر میچیند
که به دست پدران ما بر خاک نریخت
کودکان فردا
خرمن کشته امروز تو را میجویند
خواب و خاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ
در نگاه فردا
هیچکس بر تو نخواهد بخشید
باز هم منتظری؟
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نمیگوید بر خیز
که صبح است بهار آمده است
تو بهاری، آری
خویش را باور کن
(مجتبی کاشانی)
- ۹۵/۰۳/۱۹