بیایم یذره بیشتر ببینیم ..
- جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۰۲ ق.ظ
"لواشک ترش و ملسههه، بسته ای هزاارههه"
"آقا لواشک نمیخوای ؟ خوش مزست هاا ! خودم خیلی دوست دارم :|"
پسره به زور 14 سالش میشد ... ولی وزن لواشکایی که تو کیسه داشت 20 کیلویی بود :| من خسته شدم به جاش ... یهو دلم گرفت :(
پسری که بهترین دانشگاه مملکت درس میخونه، بهترین مامان دنیا رو داره، تا حالا کاری نبوده که از ته دل بخواد بکنه ولی نتونه :|، تقریبا هر وقت هر چی که نیاز داشته براش فراهم بوده، بهترین دوستا رو داره، کسی رو داره که بفهمتش ... یه آدم دیگه چی میخواد از زندگیش ؟
چرا فقط قسمت های بد زندگیمونو میبینیم ؟ نه، بی انصافی نکنم ... چرا قسمت های بد زندگیمونو بلد میکنیم ؟ چرا نمیتونیم بفهمیم که همه مشکل دارن ... که تو دنیا فقط مرده ها هستن که مشکل ندارن .. :|
میخوام از این به بعد هروقت خواستم ناراحت شم به اصغر(اسمیه که من برای اون پسر لواشک فروش گذاشتم !) فکر کنم . خجالت بکشم که زیر همچین مشکلایی(مثلا کم شدن نمره، دور بودن از یار(!!) یا هر مشکل دیگه ای ..) قراره کم بیارم :| زشته انصافا :دی
البته همیشه که نمیشه از این خفن بازیا در اورد :))) ولی تا جایی که میشه میکنم :)
Ready to go ... 3 .. 2 .. 1
.......
- ۹۳/۰۹/۲۸