وقتی یه بخش از زندگی تموم میشه، انگار باید همهی خاطراتش هم باهاش تموم بشه...
حالا این گزاره به اندازهای که تموم شدن اون بخشه مهم باشه درستتر به نظر میرسه!
وقتی بخوای از خونه و خونواده مستقل شی، گوشیای که پدر برات خریده رو باید دزد بزنه تا نابودگر کامل کارش باهات تموم شه (تموم شده واقعا؟! یا بازم میخواد کاریم کنه؟!!) و تو باید همهی این فشارها و دردسرها (همون نگهبانان آستان) رو از سر بگذرونی تا بهت اجازه داده بشه که با آفرینشگر دست بدی!
آره! گوشیمو دزدیدن و کلی چیز دیگه از جنس دغدغه و فکر و ضعف و غیره که حال گفتنشو ندارم..
دیشب یه دوستی بهم میگفت «شرایطت سخته صدرا، ولی دلم روشنه که روزای خوبی رو میبینی».. درست میگفت! البته با این کامنت که شرایط سخت نیست! افتضاحه!! و "روزای خوب" رو دوست ندارم! میدونم قراره روزایی رو ببینم که از بهترین چیزی که تصورشم بتونم بکنم بهتر باشه! :)
دیشب بعد صحبتهام با اون دوست عزیز برای خودم نوشتم:
«میدونی چیه؟ زندگی، خوب یا بد، میگذره! و این اتفاق خوبیه :)
چیزایی که الآن توی زندگیم دارم تعدادشون کمه، ولی کیفیتشون به قدری زیاده که روم نمیشه شکر گزارشون نباشم 3>
دوستای خوب، خونوادهی پشتیبان، خانوادهی ژرفم، شخصیت و جهانبینی خودم (تعریف از خوده؟ دوست دارم که تعریف کنم :دی)، فرصت زندگی کردن! :))»
شب و روزگارتون خوش :)
یه کتاب خوندم تو زمینهی مدیریت منابع انسانی، ایدهش قشنگه ولی طرز بیانش خیلی بده :)))
میگه یه مدیر خوب تفاوت زیادی با یه چوپون خوب نداره! ولی حرفایی که درمورد چوپونهای خوب میزنه حرفای قشنگین و واقعا توی سازمان خوبه که رعایت بشن :)
الآن میخوام خلاصهای ازش رو اینجا بذارم، باشد که استفاده کنیم...
من
قهرمانم!
نه از آن قهرمانهای هالیوودی که شکست نمیخورند!
از آن قهرمانهای واقعی که شکستهای زیادی در رزومهشان دارند،
اما
بلدند که پس از هر شکست،
بلند شوند
خودشان را بتکانند
حتی اگر دردی دارند گریه کنند
و بعد
بعد به راهشان ادامه دهند...
از آن قهرمانهای واقعیای که شاید چند روز در ماه وقتشان را تلف کنند
حتی چند روز در هفته!!!
اما همیشه در مسیر ارزشهای شخصیشان
پیش میروند...
همیشه نیم نگاهی به بهبود اوضاع هر دو جهان (درون و بیرون) دارند....
آری!
من قهرمانم...
نه از آن قهرمانهای رشتههای ورزشی
و نه از آن قهرمانهای هنری
و نه از جنس هیچکدام قهرمانان شناخته شده!!
من قهرمان زندگی خودم هستم :)
اگه فیلمو ندیدین، حتما ببینین..
مستقل از اون این تکههای حرف وحید رو از دست ندین :)
زندگی مثل دوچرخهسواری میمونه.. توازن دائمی نداره! هر لحظه داری توازن خودتو پیدا میکنی.... پویایی پیوسته :)
مراقبه یعنی به درون نگاه کنی و بفهمی همه چیز ناپایداره... بفهمی که "من" هیچی نیستم و در عین حال همه چیز هستم! ذهن آگاهی :)
بودا شدن به سادگی یعنی اینکه «رنجی به رنجهای طبیعی که وجود دارن اضافه نکنی»... منظور رنجیه که ذهن انسان ذاتا تولیدش میکنه! "کنترل"
آخرین مرحلهی بودا فهمیدن اینه که «چیزی که جدایی میسازه "ایگو" یا "من" ه»... اگه "من"ی نباشه همه چیز یکپارچهست!
وقتی بودا شدی، نمیخوای کسی رو کمک کنی! فقط با "بودنت" به اونا یاد میدی قضیه چیه! رها کردن ایگو :)
فرزانه از کمک کردن به مردم دست کشیده است! و به راستی هماوست که کمک دیگران است..
این نیز بگذرد :)
بذار آب ساکن بشه تا بتونی توش حقیقت رو ببینی... حقیقت رو آنطور که هست ملاقات کن!
گوش کردن مرحلهی اول و آخر "شفقت"ه..
از وقتی با تو آشنا شدم که هیچ!
حتا از وقتی از تو جدا شدم هم
هییچ فکر نمیکردم اگر روزی با تو و دختر دیگری صحبت کنم
از دلتنگیم برای تو، با او بگویم...
از مدتها پیش،
آنقدر پیش که حتی متولد نشده بودم،
هییچ فکر نمیکردم که با رفتن دختری شهرستانی، احساس تنهایی کنم...
احساس دلتنگیای که قرار بود تا همیشه مختص تو باشد.....
هنوز هم باور دارم عشق نمیمیرد!
اما باید قبول کنم که انسان میتواند عاشق چیزهای زیادی بشود......
داشتم saved message های تلگراممو مرتب میکردم و چیزایی که الکی ذخیره کرده بودمو پاک میکردم که رسیدم به فروردین امسال! کلاس «منِ بهتر» دکتر شیری...
بعد از کلاس، شیری تو گروه تلگرام گفت که هرکدوم یه جملهای که براتون خیلی تاثیرگذار بود رو از کلاس بنویسین..
این جملههای زیر تعدادی از اون اتفاقاست :)