آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

به یک مترجم نیازمندیم...

دیشبش برنا بهم گفت صرفا دارم دست و پا میزنم .. (یا دارم به در و تخته میزنم! درست یادم نیست)


اپلای کردیم UBC .. من و برنا و فرزانه ... حس عاالی! همه چیز سر جای خودشه :" چیزی که مدت زیااادیه تجربه‌ش نکرده بودم .. آرامش و لذتی که از دیدن بدون استرس منظره‌های فوق‌العاده حس میکنم غیر قابل وصفه! :" هر روز سر ساعت مشخص میرم به دفتر استادم ...

دانشگاه درست شبیه هاگوارتزه :)) ینی چیزی که من همیشه از هاگوارتز تو ذهنم داشتم این شکلیه ..


صحنه عوض میشه....


قراره با مهسا و فرزانه و یه سری آدمای دیگه (مثلا مجتبی) بریم سفر ... فک کنم تور 8روزه‌ی کازابلانکا!!! مهسا خیلی هیجان داره :) منم ! :" اولین سفرم با فرزانه س .... هم استرس دارم هم هیجان ... هم نگرانم هم خوشحال!

مهسا میاد ساک خودش و فرزانه رو میده به من ... میگه تو بهتر از هر کس دیگه ای برنامه ریزی میکنی .. :"


صحنه عوض میشه....


کلاس ژرف توی خونه‌ی ما داره برگزار میشه ... خونه پر شده از آدم! یحیی، مصطفی، علی، مجتبی، حسین، مامان و بابام، فرزانه و برنا و بقیه ی بچه های کلاس و یه سری آدمایی که نمیشناسمشون!

5تای اول رفته بودن توی بالکن و مامانم نگران بود! نمیدونم چرا! میگفت برم ببینم چی دارن میگن به هم ....

کلاس شروع شد ...


نقطه


از خواب پریدم .. -_-


-----------------------------------

پ.ن.1: از جمله خوابهای پریشونی که این روزا میبینم!

پ.ن.2: یونگ میگه خواب زبان ناخودآگاه با انسانه ... هر مدل خوابی که میبینی یه تعبیر ناخودآگاهی داره قطعا ...

پ.ن.3: کسی هست زبان ناخودآگاهو بلد باشه ؟ :|

پ.ن.4: سکوت ... ممکنه یه مدت خوبی تجربه‌ش کنم :)

دوباره شروع کن

نزدیک دو ماه میشه که دارم کاری نمیکنم ! انگیزه و انرژی ای که قبلش داشتم رو توی این دو ماه نداشتم واقعا ...

اما چند روز پیش یکی از دوستان با حرفاش یه جورایی زد تو سرم و یه لحظه به خودم گفتم که "پاشو لعنتی :| تا کی میخوای همینجوری بیفتی و هیچ کاری نکنی ؟!"

این شد که یکی دو روزه دارم شروع میکنم .... کُند هستم ... اما میدونم که وقتی کاری رو مدتیه نمیکنی توش کند میشی و کافیه با آرامش ادامه ش بدی ...


---------------------------------

پ.ن.1: امید که روزی بتونم بگم "کردم و شد" ... نه که بگم هر کاری میتونستم کردم و ...

پ.ن.2: جمله‌ی بی‌قراریت از طلب قرار توست / طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت ..... اصلا عجیییبه این بیت ! :|

پ.ن.3: حس کردم نوشتن توی بلاگ میتونه شروع خوبی برای دوباره راه افتادن باشه ....