بیشتر از 7 ماهه که اینجا چیزی ننوشتم!
بیشتر از 7 ماهه که زندگیم طوفان شده و دارم تو دل این طوفان دنبال گنج میگردم انگار! بخاطر همینه که هنوز خودخواسته ازش بیرون نیومدم...
از اون طوفانا که توی دنیای بیرون انگار نه انگار! از اونا که وقتی پیش آدمایی خودشونو قایم میکنن.... حداقل آدمایی که خیلی خیلی نزدیک نباشن نمیفهمنش..
توی این 7 ماه چند تایی متن نوشتم، دو سه تاش بلند بالا هم بودن! اما انقدر شخصی بودن که حتی اینجا هم نشد منتشرش کنم...
بگذریم!
الآن اومدم اینجا یه چیزو بگم فقط:
چرا ما آدما عادت کردیم که بدون درنظر گرفتن طرف مقابلمون (فارغ از اسم و حتی نوع اون جاندار) هر وقت دلمون خواست هرچی دلمون خواست باهاش بکنیم؟!! چرا ما "احترام" رو یاد نگرفتیم؟!! چرا نمیتونیم به خودمون و اطرافیانمون احترام بذاریم؟! اون وقت از همهی عالم انتظار احترام داریم!!
وقتی خشم داریم، فارغ از باعث و بانی خشممون، اولین جایی که بتونیم خالیش میکنیم! تاکید میکنم: اولین جایی که "بتونیم"!! اولین نفری که تقریبا مطمئنیم از دستش نمیدیم یا برامون اهمیتی نداره از دست دادنش رو میریم سراغش و همهی حال بد خودمون رو روی اون بدبخت فلکزده بالا میاریم!! و بدون توضیح خاصی، دهنمون رو پاک میکنیم و راهمون رو میکشیم میریم!
عه!!! بابا رفاقت کو پس؟؟؟
من وقتی که خواستم تغییر رشته بدم به روانشناسی، یه بزرگواری که رشتهی همین بود بهم یه جمله گفت: "روانشناس کاسه توالت روانِ مراجعاشه! میتونی تحملش کنی؟!"
تشبیه قشنگی نیست، ولی خب تا حدودی حقیقت داره... من این رو پذیرفتم. اما تو اون جایگاه پذیرفتم رفیق! نه اینکه هروقت دلت خواست بیای بالا بیاری و بدون توضیح بری!