این روزام داره به آرامش بعد از طوفانهااای زیادی که داشتم میگذره...
بالاخره افتادم توی اون بازهی "زمان داشتن برای استراحت"ی که لیاقتشو داشتم (از نیاز گذشته بود دیگه!).... برای روزهام حداکثر دو-سه ساعت کار درنظر میگیرم و بقیهش رو به خودم و یه سری کارهایی که خیلی وقته انجام ندادم اختصاص میدم :)
مثلا بیشتر سنتور میزنم، کتاب میخونم، مراقبه میکنم، هارد و لپتاپم رو مرتب میکنم، خوابهایی که دیدهبودم و تحلیل نکرده بودم رو تحلیل میکنم، فکر میکنم.. به آینده، حال، کار و درس و زندگی و .......
بیشتر با آدما ارتباط میگیرم، بیشتر سفر میرم و خیلی کارهای دیگه :)
این روزا دارم بیشتر از زندگیم لذت میبرم..
در کنارش به طور محسوسی با آدمای بیشتری هم دارم صحبت میکنم.. ازون صحبتا که بهم کمک میکنه تو مسیری که توش قدم گذاشتم حرفهایتر بشم! ازونا که هم بهم کلی چیز یاد میده، هم اعتماد به نفس میده.. آدما فکر میکنن دارم به اونا لطف میکنم، ولی در واقع اونا دارن با سپردن خودشون و مغزشون به من بهم لطف میکنن :))
چند وقتی میشه که دیگه ظرفم به اندازهی مدت زیاد قبل از این بازه پر نیست و این بهم ثابت کرد که ظرفم کوچیک نیست!
-----------------------------
پ.ن.1: خداروشکر!
رفتم شمال! بالاخره!
از بعد از کنکور هم واقعا نیاز داشتم به یه سفر شمال، هم نمیخواستم تنها برم (هرچی درونگرایی بود رو تو دوران کنکور کرده بودم دیگه.. جا نداشتم براش!) و هم جور نمیشد که با هیچکدوم از گروههای دوستام بریم :|
یه سری درگیر امتحانای پایانترمشون بودن، یه سری درگیر کار و زندگی، یه سری هم درگیر سفرهای خودشون!! :))) این آخریه تو حالت عادی دردناکه ولی به جاییم نبود خیلی :))
خلاصه که هی نشد و هی نشد تا بالاخره آخر همین هفتهای که گذشت با کلی بالا و پایین شدن هماهنگ شدیم و رفتیم..
یه گروه 8 نفره از نزدیکترین و صمیمیترین و خوش انرژیترین آدمهایی که دارم توی زندگیم.... آدمهایی که شاید از نظر سنی ربطی به هم نداشته باشیم، ولی دلمون به طرز عجیبی به هم نزدیکه!
آره! یه گروه 8 نفره، دوتا ماشین، یه ویلا، یه جنگل، یه هوای خوب، یه صندلی داغ و تعداد زیادی گپ دو تا چند نفری دوستانهی عمیق و حتی سطحی....
همممه چیز داشت این سفر برام!
---------------------------
پ.ن.1: دلم نیومد ثبتش نکنم ولی در همین حد کافیه :)
پ.ن.2: تا میتونین سفر برین
پ.ن.3: با هر کسی سفر نرین!
پ.ن.1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمیدین! این متنها رو برای خودم مینویسم که بعدهها یادم بیاد چهها کردم توی این ماه :)
---------------------------
دل زارم فغان کم کن
تو اشک از دیدگان کم کن
غم و ناله ز جان کم کن
وای چه نالهها که از دل به راهت نمودم من
بهرهای از آن به عمرم به جز غم ندیدم من
مرا کشته نگاه تو
نشینم چشم به راه تو
که بینم روی ماه تو
گشته سجده گاه من ماه من کعبه رویت
دل شده اسیر دام خم و تاب گیسویت
بازا و بنشین یکدم که به لب آمد جان عزیزم از انتظارت
قهر و جدایی بس کن که بستهی دامم مرغ دل شد شکارت
بهر تو میسوزد دل ولی تو نداری ز حال زارم خبری
آه جگر سوزم را به دل تو زیبا ز چه نبود اثری
بیا بر من
بیا و ببین
که آمده بی تو
چه به سر من
مه پیکر من
سیمین بر من
بیا و ببین تو
چشم تر من
جان بت دیرین
جان شب پیشین
جان که به خوابم ماهی آمد
جان شده آگاه
جان دلم ای ماه
جان که تو پیشم خواهی آمد
جان گذری کن
جان نظری کن
جان چه خوش اندام و شیرینی
جان دل ما را
جان تو دل آرا
جان ز وفا ده تسکینی
دل زارم فغان کم کن
تو اشک از دیدگان کم کن
غم و ناله ز جان کم کن
وای چه نالهها که از دل به راهت نمودم من
بهرهای از آن به عمرم به جز غم ندیدم من
مرا کشته نگاه تو
نشینم چشم به راه تو
که بینم روی ماه تو
گشته سجده گاه من ماه من کعبه رویت
دل شده اسیر دام خم و تاب گیسویت
-------------------------------
پ.ن.1: محسن نامجو
پ.ن.2: آهنگ خوب گوش کنیم
پ.ن.3: بخونیم تا بدونیم چی داریم گوش میدیم