مشاوره رفتن پیش یه مشاور خوب همیشه اتفاق خوبیه، ولی لزوما همیشه خوب و راحت نیست :))
چند روز پیش رفتم مشاوره، یه سری سوال جدی مطرح شد که برای اینکه یادم نره اینجا مینویسمشون...
اینجا گفتم که "با حال خوب یا بد، کاری که "باید" بکنم رو میدونم چیه و انجامش میدم."
الآن اومدم گزارش بدم :)
روز قبل اون پست، حالم بد بود! بهش یه مشاورهی جدی و عمیق هم اضافه شد که مثل پتک خورد تو صورتم...
خداروشکر که "خواستم" بلند شم... قویتر :)
چند روز بعد اون پست یه سفر 9 روزه رفتم... نتایج خوبی برام داشت و اتفاقا و همزمانیهایی برام داشت که کمکم کرد از یه بندهایی رها بشم...
و الآن بعد 23 روز میتونم بگم که 70% به اون پیمانی که با خودم بستم عمل کردم.. هنوز جای کار داره ولی راضیم از خودم :)
امروز بعد از مدتها تدریس داشتم :) یه کارگاه نیمه-خصوصی و خیلی خلاصهی MBTI!
مزهش رو یادم رفته بود! و البته که سختیش رو...
میخوام با خودم تجدید پیمان کنم!
من به این دنیا نیومدم که بدون انجام کار بخصوصی ازش خارج شم!
قرار نیست بخاطر باختن توی یه زمینه همه چیزو ببازم!
قرار نیست تا ابد روی زمین بشینم و اجازه بدم عقدهی مادر لعنتی بهم افسار بزنه و هرکاری که میگه رو بکنم...
دوباره میخوام بلند بشم، این دفعه قویتر.. به موود و فکرای لعنتیای که تو ذهنم هستن هم اهمیتی نمیدم... با حال خوب یا بد، کاری که "باید" بکنم رو میدونم چیه و انجامش میدم.
------------------------
پ.ن.1: دیگه هرچی بگم اضافه گوییه!
پ.ن.2: چه کسی قول راحتی به شما داده بود؟! مشکل در احساس ناراحتی نیست! مشکل این است که ناراحتی شما برای آنچه باید، نیست... "وقتی نیچه گریست، اروین یالوم"