بودنت هنوز مثل بارونه، تازه و خنک و ناز و آرومه
حتی الان از پشتِ این دیوار که ساختم تا دوسِت نداشته باشم
اتل و متل، بهار بیرونه، مرغابی تو باغش میخونه
باغ من سرده، همه ی گُلهاش، پژمرده دونه دونه
بارون بارونه... بارون بارونه...
بارون بارونه... بارون بارونه...
دلم تنگه پرتقال من، گلپر ِسبزه قلب زار من
منو ببخش از برای تو، هرچی که بخوای می یارم
اتل و متل، نازنین ِ دل، زندگی خوبه و مهربونه
عطر و بوش همین، غم و شادیِ کوچیک و بزرگمونه.
آهای زمونه، آهای زمونه،
این گردونهات رو کی داره میچرخونه !؟
بودنت هنوز مثل بارونه، مثل قدیما پاک و روونه
از پشت این دیوار ِ بیرحمی که بین ما بود
آچین و واچین، عسل ِ شیرین،
قصهمون هنوز ناتمومه...
از اینجا به بعد کی میدونه که، چی سرنوشتمونه...
بارون بارونه... بارون بارونه...
بارون بارونه... بارون بارونه....
هیچ چیز در این جهان چون آب، نرم و انعطاف پذیر نیست. با این حال برای حل کردن آن چه سخت است چیز دیگری یارای مقابله با آب را ندارد. نرمی بر سختی غلبه می کند و لطافت بر خشونت. همه این را می دانند ولی کمتر کسی به آن عمل می کند.
فرزانه هنگام غم، آرام باقی می ماند. بدی به دل او راهی ندارد. چون کمک کردن را ترک کرده بزرگترین کمک مردم است. کلام حقیقت متناقض به نظر می رسد.
انسان های عادی تنهایی را دوست ندارند در حالی که فرزانه تنهایی را به کار می گیرد. او در تنهایی درک می کند که با هستی یگانه است.
فرزانه بدون انجام دادن کاری عمل می کند و بدون به زبان آوردن کلمه ای آموزش می دهد. اتفاقات رخ می دهند و او به آن ها اجازه ی روی دادن می دهد؛ موارد مختلف ناپدید می شوند و او به آن ها اجازه ی از بین رفتن می دهد. او دارد، بدون آن که مالک چیزی باشد، عمل می کند، بدون آن که انتظاری داشته باشد. وقتی کارش به اتمام می رسد، آن را فراموش می کند. به همین دلیل برای همیشه جاوید باقی می ماند.
فرزانه همیشه در آخر می ایستد؛ به همین دلیل از همه جلو تر است. به هیچ چیز وابستگی ندارد؛ به همین دلیل با همه چیز یگانه است. چون خودش را رها کرده، به تمامی راضی و خوشنود است.
فرزانه هر چیز را آن طور که هست می بیند، بدون تلاش برای تسلط بر آن. او اجازه می دهد هر چیز سیر طبیعی اش را طی کند و در مرکز دایره باقی می ماند.