آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

پایان - یدالله رویایی

شاید این لحظه، لحظه‌ی آخر

شاید این پله آخرین پله‌ست

شاید این تن که با من است اکنون

سایه‌ای باشد از تنی دیگر،

میوه‌ای ز آفریدنی دیگر،

میوه‌ای تلخ، شاخه‌ای بی‌بر؟

 

خواستم پر دهم رکاب گریز

پشت کردم به پله‌ی پایان

تنِ من لیک، باز با من بود

لحظه‌ی آخرم گرفت عنان

که: کجا؟ بسته است راه سفر!

 

حیرتم پر گشود و نقش هراس،

بر لب آشفت طرح یک لبخند

کرکسان گرسنه -چشمانم-

طعمه از نام رفته‌ام جستند.

 

نام من سایه‌ی درختی شد

در کویر گذشته‌های سراب

چهره‌ام -بااشاره‌ی شب گیج-

روی لب بست خنده‌های خراب

 

ایستادم، تنم که با من بود،

زیر پرهای واژه رویا شد

در رگم آشیانه زد تردید

پرسشی ز آن میانه نجوا شد:

شاید این لحظه، لحظه‌ی آخر؟....

 

--------------------------

پ.ن.1: حدودای 1335

  • کورنلیوس ("همین یک نفر" سابق)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی