پیشاپیش از اینکه ممکنه متن زیر براتون یذره گنگ باشه عذر میخوام :)
2 روز خــیـــلـی بد و گذروندم .. خییییلی ! دارم سعی میکنم خودمو جمع کنم .. باید بتونم خودمو جمع کنم ! الآن بدترین کاری که میتونم بکنم اینه که خودمو جمع و جور نکنم و به هم ریخته باشم و ...
اولین باری بود که بصورت جدی با چیزی روبرو میشدم که پیشبینیش نکرده بودم :| نه که تا حالا همه چیزای دنیا رو پیشبینی میکردم و خدا بودم و فلان !! نه :)) ولی چیزایی که باید تو زندگی پیشبینی کنی تا بتونی به سلامتی از کنارشون رد بشی رو (تا حد خوبیشونو !) پیشبینی کرده بودم همیشه ... ولی این اولین اتفاق خــیـــلـی مهم زندگیمه و همین اتفاق خــیـــلـی مهم زندگی رو اگه ببینی که پیشبینی نکردی یه جاییشو ... :S ... شوک میشی .. جا میخوری .. خلاصه که بد میشه :))
روز اول و دوم به معنی واقعی کلمه "ا ف ت ض ا ح" بود :( خــیـــلـی بد بود !! اصن یه وضی :دی
فصل دوم بهتر شروع شد !
اولین باری بود که میخواستم انتخاب واحد کنم .. بر خلاف همه که استرس داشتن و از 7 صبح بیدار بودن من اصلا یاادم رفته بود :)) تو راه رودهن به تهران بودم که ساعت 9:05 اینا یادم افتاد :)))) زنگ زدم یحیی* برام واحدامو بگیره ! گرفت تا جایی که میشد :)
البته کلا فصل 1 و 2 بلد نبودم دانشگاهو ... گیج بودم ... نمیدونستم که برای نمره گرفتن باید استاد خوب انتخاب کنی، میتونی بری پیش استاد و با حرف زدن ازش نمره بگیری یا کلی چیز دیگه :|
امروز عجیب بود !
10 یونی بودم / رفتم آموزش که برگه اشتغال به تحصیلی که هفته ی پیش درخواست داده بودمو بگیرم / گفت نیمده !!!!! / گفتم ینی چی ؟! 4 روزه درخواست دادم !! / گفتا پروفایلتو نگا کن :)) / رفتم پول بریزم به حساب مولود جهت بلیط کنسرت / نداشتم اندازه ی کافی :| / هرچی تو جیبم بودو ریختم تو حسابم که اونو واریز کنم :| / کردم :)) / رفتم دانشکده، ابی گفت بریم املت / رفتیم ! / دویدم برگشتم دانشکده که برسم به شروع کلاس OS ساعت 10.5 / کلاس 20 دیقه دیر شرو شد و منم باید 11 میرفتم جلسه ی تی-ای های جاوا / کلاس که کلا پیچید :| / رفتم جلسه، استاد خودش 11:20 اومد ::|||||| / کل جلسه هم به توجیه کردن استاد گذشت !!!! :دی (به جای اینکه استاد بگه چی میخواد ازمون، ما میگفتیم چیا باید بخواد :)) ) / 12 رفتیم ناهار / خیلی حالم خوب نبود ... / بگذریم ... / بعدشو یادم نیست و حال هم ندارم مرور کنم ..
نگو "من از 94/1/1 شروع میکنم" :| امروز همون فردا ایه که دیروز وعدشو میدادی :)) به محض تعیین هدف شروع کن رسیدن بهشو ..
((( "آقااااا همه بر علیه منن :| همه چیز میخواد منو عقب بندازه :/ وقتی نخواد بشه نمیشه و ..." خفه شو بابااااا
موانعتو بنویس ببینم !! :| بیشتر از 5تا شمردی بهت 1000000000000000000000 پول میدم :| )))
موانعتو بنویس .. میفهمی که زیاد نیستن .. میتونی روشون فکر کنی، حلشون کنی ....
در دام آینده نگری اسیر نشو ... یعنی که امروزتو به امید فردای خوب از دست نده ...
2نکتهی نهایی :
1) انسانهای موفق بیشتر شکست میخورند
2) موفق ها != تسلیم ها
همین یک نفر کلاس-موفقیت-برو !!
-----------------------------------
پ.ن.1: مرجع: کلاس "انسان موفق، دکتر فرهنگ، پاییز 92، شریف"
پ.ن.2: این مطلب پیشنیاز چیزی نـبود که بعدا میخوام بگم :)))
پ.ن.3: جلسهی 3 ایشالا به زودی آپ میشه :)
- تجربه کردن خوبه .. نه ؟ :"
+ آره، خوبه. ولی تجربه اصن یعنی چی ؟!
- تجربه دیگه ! همین که یه کاریو میکنی، بعد میفهمی اشتباه کردی و دیگه نکنیش ...
+ همینجا وایسا ! "دیگه نکنیش" ... هوم ؟ دیگه نکنیش :/ 21 سالته پسر !! هنوز داری تجربه میکنی ؟!! پس کی میخوای دیگه نکنیش ؟!!
- خوب منم آدمم دیگه :( اشتباه کردم ... :-shy بعدشم، به خود مصطفی هم اولش گفته بودم :| همه اشتباه کردیم :-سر-در-گریبان !...
+ خوبه که حداقل قبول داری خودتم اشتباه کردی ...حالا خدا رو شکر این جمع شد (فک کنم ... تقریبا -_-) و خدا رو شکر که دوباره هم تکرارش نکردی (میدونی چیو میگم ;) ) ...
- :) مرسی ...
+ :)) برو دیگه !!
همین یک نفر تجربه-کننده :پی
اهدافتون رو بنویسین رو کاغذ و بزارینشون در معرض دید ..
چرا ؟
چون: 1) بازخوانی => اصلاح مجدد و تکامل هدف
2) تکرار => ایجاد فرمان در ناخودآگاه
3) (همسو شدن با قوانین کائنات)، قانون خلا : ذهنت رو از ایده ها خالی کن تا باز پر بشه :)
4) ؟؟؟ :))
مقصد، ارزش، هدف:
کلا ما آدما خوب میدونیم که "چی نمیخوایم" ولی نمیدونیم که "چی میخوای خوب ؟ :|"
فک کــــن !! بری مغازه، بگی آقا من اینو اونو اونیکی و ..... اینا رو نمیخوامااا !!! میگه خوب به من چه !! :/ چی میخوای خوب ؟
کلا داستان اینه که مبتونی رانندهی ماشین زندگیت باشی، یا مسافرش ... :) امثال ما تا حالا خیــــــلی جاهاش مسافر بودیم :| "بابام میگه دکتر شم" "مامانم میگه اپلای نکنم/بکنم" "زنم اینجوری میخواد" "شوهرم فلان ..." و غیره و غیره و غیره ... خودم چی ؟!! به درک ؟! جوک میگی ؟ :))
تعاریف:
مقصد: خواستهی ما از تمااام زندگی در یک کلمه.
ارزش: زمینههای رسیدن به مقصد رو که تعیین کنی، میشن ارزش
هدف: خواستهای بسیار روشن و دقیق، که به محض اعلام و پس از آن، ذهن را درگیر خود کرده و احتمال رسیدن به آن را زیاد میکند(اوهو !!).
تواضیح(!):
خوب منم مثل هر آدم دیگه ای از ایگنور شدن بدم میاد :|
منم مثل هر آدم دیگه ای از اینکه در جریان یه موضوعی که اطرافم داره اتفاق میافته نباشم حس خوبی نمیگیرم :| اونم وقتی که نمیتونم مکان رو ترک کنم :|
منم از اینکه کنارم بشینین و در گوشی حرف بزنین خوشحال نمیشم !!
لطفا به ادامه مطلب نرید ..
سرهنگ اسلید (آل پاچینو): ولی خبرچین نیست!
آقای ترسک: ببخشید؟!
سرهنگ: نه، نمیبخشم!
آقای ترسک: آقای اسلید…
سرهنگ: اینا یه مشت مزخرفاته!
آقای ترسک: مراقب حرف زدنتون باشید آقای اسلید! شما در کالج بِرد هستید، نه سربازخانه! آقای سیمز، فرصت آخر رو بهتون میدم…
سرهنگ: آقای سیمز قبول نمیکنه! اون نیازی به القاب شما نداره: «ارزشش را دارید که مرد کالج بِرد خطاب شوید!» این دیگه چه جور کوفتیه؟! این چهجور شعاریه؟ «پسران! دوستانتان را لو دهید تا در امان باشید!» خب، اگه این کارو نکنید بالای صلیب میسوزونیمتون! خب، آقایان! وقتی اوضاع بیریخته، بعضیا فرار میکنن، بعضیام وایمیایستن، این چارلیه، که جلوی آتش وایستاده، اونم جورجه، که تو جیب بابا جونش قایم شده! شما چهکار میکنید؟ به جورج پاداش میدید و میخواید چارلی رو نابود کنید!
آقای ترسک: تموم شد آقای اسلید؟
سرهنگ: نه، تازه گرم شدم!
گلم،
من مَردم ... من نمیتونم وقتی یه چیزی ذهنمو اینقدر مشغول کرده که CPU usage بالای 100% شده، روی چیزای دیگه تمرکز کنم :|
تو زنی ... نمیتونی یه چیزی رو مثل ما مردا شفاف و ساده و تو کمترین تعداد کلمات ممکن توضیح بدی :|
ببخش که بعضی وقتا اونجوری که باید نمیتونم بهت توجه کنم ..
من مردم ... من باید مشکلمو خودم حل کنم .... فقط اینجوریه که میتونم حس کنم "هنوز قوی ام، هنوز به درد میخورم، هنوز ...." قول میدم زود حلش کنم و برگردم از تو غارم ...
ولی تو زنی ... تو مشکلتو با حرف زدن و شیر کردن حل میکنی ... فقط اینجوریه که میتونی به آرامش برسی ...
لطفا اینکه توی مشکل من دخالت کمی داشتی باعث نشه که مشکل خودتو پیش خودت نگه داری 3>
من مردم و تو زن ! ما ملزم به متفاوت بودنیم .. قرار نیست تو هم مثل من احساس کنی، مثل من فکر کنی و ...
مثلا این رو میفهمم که وقتی داری از مشکلت میگی، فقط باید بگی ... با گفتنه که به آرامش میرسی .. ولی گاهی یادم میره خوب :| آخه ما مردا اگه حرفی بزنیم، دنبال راه حل میگردیم ... از اینکه نتونستیم خودمون حلش کنیم کلافه ایم و انتظار داریم طرفمون سریع تر راهشو بهمون بگه ...
پس ..
بیا سعیمونو بکنیم تا من شنونده ی بهتری بشم و به جاش تو هم همین "من" ای که هست رو بپذیری(که همین الآن هم پذیرفتی :) همونطور که منم به جز پریشب تقریبا همیشه شنونده ی خوبی بودم فکر میکنم 3>)
همین یک نفر عذر-خواهی-کننده :دی
-------------------------------------------------
پ.ن.1: مطالب از کتاب "مردان مریخی، زنان ونوسی"
پ.ن.2: امشب با چاقو پامو بریدم :دی !!!
پ.ن.3: بیشتر حرفام منظور و مورد خاصی نداشتن .. صرفا حرفایی بودن که میخواستم یه بار زده شن :)
پ.ن.4: دوستت دارم :*